loading...
پایگاه جامع جوانان علمدار امام حسین (ع)
عشاق الحسین بازدید : 155 جمعه 1392/03/03 نظرات (0)

آقاي حاج مهدي اشعري قمي نقل مي‏کنند: 

يک شب سرد برفي در فصل زمستان از شهرکرد اصفهان به طرف قم حرکت کرديم. حدود 2 ساعت بعد از نصف شب، در ماشين پيکان بار و به همراه اثاثيه‏ي يک خانواده و صاحب آن اثاثيه، ما بين بروجرد و قم حرکت مي‏کرديم. هوا يخبندان بود و برف زيادي در جاده و اطراف آن بر زمين نشسته بود، به طوري که در بعضي جاها اطراف جاده را تقريبا يک متر و نيم برف احاطه کرده بود. از بس که جاده خطرناک بود، کنترل ماشين از دست بنده خارج شد و اتومبيل در يک جاي خيلي بدي فرو رفت. مرد خانواده‏اش از  ماشين پايين آمد و چند لحظه بعد دوباره سوار شد و با تب و لرزان، حيران و بهت‏زده، مرتبا مي‏گفت: ديدي چه بلايي به سر ما آمد؟ آن وقتها در جاده‏ي مزبور، ماشين خيلي کم رفت و آمد مي‏کرد. گفتم: آقاي مسافر، بيا بالا ناگزير دست توسل به دامان حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام زدم عرض کردم: آقا جان، يهوديها مي‏آيند در خانه‏ات، نااميدشان بر نمي‏گرداني، من که نوکر برادر شما هستم!  طولي نکشيد که ديدم يک آقايي با کلاهخود و زره و چکمه روي برفها ايستاده است. فرمود: ماشين را بگذار دنده عقب! وقتي دستور آن آقا را اجرا کرده، ماشين را دنده عقب گذاشته مقداري عقب آمدم، تمام نگرانيها برطرف شد و يک دفعه ديدم روي جاده صاف ايستاده‏ام. بعد به من فرمود: حرکت کن! من هم حرکت کردم. يک دفعه هر چه نگاه کردم کسي را نديدم.

 

25.jpg

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحات 86 و 87

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
هیئت جوانان علمدار امام حسین (ع) اصفهان - بهارستان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 41
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 35
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 98
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 309
  • بازدید ماه : 753
  • بازدید سال : 3,654
  • بازدید کلی : 84,470