loading...
پایگاه جامع جوانان علمدار امام حسین (ع)
عشاق الحسین بازدید : 137 چهارشنبه 1392/02/04 نظرات (0)

آه از اين دنيا! و دور باد اين زندگي در حالي که دنيا بر کسي همچون فرزند رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و ريحانه ي آن حضرت، تنگ مي شود و امواج غمها او را دست به دست مي کنند و نمي داند که به کجا برود و به کجا روي آورد؛ زيرا خبرهايي دريافت داشته است که يزيد ستمگر به مأمورانش دستور داده او را ترور کنند هرچند به پرده هاي کعبه آويزان شده باشد.
سبط پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله يقين پيدا کرده بود که يزيد او را به حال خود نخواهد گذاشت و حتماً خونش را خواهد ريخت و حرمتش را خواهد شکست و اين مطلب را در موارد بسياري بيان فرموده بود، از آن جمله:
1- «جعفر بن سليمان ضبعي» روايت کرده که آن حضرت عليه السلام فرمود: «به خدا مرا رها نخواهند کرد تا اين خون را- در اين حال به قلب شريفش اشاره نمود- از درونم خارج کنند و هرگاه اين کار را بکنند، خداوند کسي را بر آنها مسلط مي کند که آنانرا ذليل سازد تا آنجا که از کهنه ي کنيزان هم خوارتر شوند» (1) .
2- امام عليه السلام به برادرش «محمد بن حنفيه» فرمود: «اگر وارد لانه ي يکي از اين خزندگان شوم، مرا خارج خواهند ساخت تا بکشند» (2) .
3- «معاوية بن قره» روايت کرده که حضرت حسين عليه السلام فرمود: «به خدا! به من ستم مي کنند آنگونه که بني اسرائيل در روز شنبه، ستم کردند» (3) .
حيرت، بر امام مستولي شد و امواجي از حزن و اندوه، آن حضرت را فراگرفت. فضا در برابرش با ابرهاي تيره اي از مشکلات هولناک و حوادث سهمگين پوشيده گرديد؛ زيرا امام، اگر در مکه مي ماند، از ترور، هراسان بود، اگر به سوي عراق مي رفت،از اهل کوفه مطمئن نبود چون آنان به وي بي وفايي و خيانت خواهند کرد و امام، اين مطلب را به کسي که او را در راه ديده بود، بيان کرد، «يزيد رشک» در اين باره روايت مي کند کسي که با حسين برخورد کرده بود، گفت: من چادرهايي را ديدم که در منطقه اي از صحرا، بر پا شده بودند، گفتم: اينها براي کيست؟
گفتند: اينها براي حسين عليه السلام هستند.
پس به سوي او رفتم و ديدم پيرمردي است که قرآن مي خواند در حالي که اشک برگونه ها و محاسنش سرازير است. به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد! اي فرزند دخت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله! چه چيزي تو را به اين سرزمين و صحرايي که کسي در آن نيست، آورده است؟ فرمود: اينها نامه هاي اهل کوفه به من است، من آنها را جز قاتلان خويش نمي بينم، وقتي اين کار را کردند ديگر هيچ حرمتي براي خدا باقي نخواهند گذاشت، مگر آنکه آنرا مي درند، خداوند هم بر آنان کسي را مسلط مي سازد که خوارشان نمايد تا جايي که از کهنه ي کنيزي هم پست تر گردند (4) .
آن حضرت، نسبت به اهل کوفه دلخوش نبود؛ زيرا از حيله و بي وفايي آنان آگاه بود که آنها دشمناني بر ضد وي خواهند بود و همدست دشمنانش خواهند شد.
به هر حال، ما به بعضي از حوادثي که در مکه پيش از سفر آن حضرت بر او گذشت، اشاره اي مي نماييم و انگيزه هاي هجرتش به عراق و ماجراهاي ميان راه را بيان مي کنيم.

نامه ي امام به بني هاشم

هنگامي که امام بر ترک مکه به سوي عراق تصميم گرفت، اين نامه را به بني هاشم نوشت که در آن، بعد از نام خدا آمده بود: «از حسين بن علي به برادرش محمد و هر که از بني هاشم نزد وي باشد، اما بعد: هرکس به من بپيوندد، شهيد مي گردد و هر کس به من ملحق نشود، به پيروزي نخواهد رسيد، والسلام» (5) .
امام عليه السلام خاندان نبوي را مطلع ساخت که هر کس از آنان به وي ملحق شود،شهادت را به دست مي آورد و هر کس به وي نپيوندد، پيروزي را به دست نخواهد آورد، اما اين کدام فتح است که امام آنرا در نظر داشته است؟


اين همان فتحي است که هيچيک از رهبران جهان و قهرمانان تاريخ، بجز آن حضرت، آنرا به دست نياورده اند؛ زيرا عقايد وي پيروز گشت و ارزشهاي او به بار نشسته و دنيا با فداکاريش درخشان شد و نام وي سمبل حق و عدالت گرديد و شخصيت عظيمش اينک از آن يک امّت و نه امّتي ديگر و يا طايفه اي و نه طايفه اي ديگر نيست، بلکه از آن همه ي انسانيّت بي همتا در هر زمان و مکان مي باشد، پس کدام فتحي، از اين عظيم تر و کدام پيروزي از اين پيروزي والاتر است؟

 

 

پيوستن بني هاشم به امام حسين

هنگامي که نامه ي امام در مدينه به بني هاشم رسيد، گروهي از آنان براي پيوستن به وي شتافتند تا فتح و شهادت را در خدمت ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به دست آورند، عموزادگان و برادرانش (6) در ميان آنان بودند همچنانکه محمد بن حنفيه نيز همراه آنان، حرکت کرد تا امام را از سفر به عراق بازدارد، ولي امام پيشنهاد وي را نپذيرفت، گفتگوي او را در مباحث پيشين بيان کرديم.

 

پاورقي:

(1) ابن‏کثير، تاريخ 169 /8 ابن‏عساکر، تاريخ 216 /14.
(2) بحار 375 /44.
(3) ابن‏عساکر، تاريخ 216 /14 ابن‏کثير، تاريخ 169 /8.
(4) ذهبي، تاريخ اسلام 11 /5. ابن‏کثير، تاريخ 169 /8. تذهيب التهذيب 856 /1. ابن‏عساکر، تاريخ 216 /14. الدرّالنظيم، ص 547.

(5) کامل الزيارات، ص 157. دلائل الامامة، ص 188 -187، ح 107.
(6) ابن‏عساکر، تاريخ 211 /14.

عشاق الحسین بازدید : 163 چهارشنبه 1392/02/04 نظرات (0)

بخش نوزدهم-انتخاب هجرت به عراق

امام حسين عليه السلام هجرت به عراق را انتخاب کرد نه جاي ديگري از سرزمينهاي جهان اسلام، در حالي که مي دانست اهل عراق به چه وضعي از پادرهوايي و اضطراب در رفتار، گرفتار شده بودند. شايد انتخاب عراق- نه هر جاي ديگر- از سوي امام، به عوامل زير برگردد:
اوّل: عراق، در آن روزگار، قلب دولت اسلامي و جايگاه ثروت و مردان بود که در آن، کوفه به عنوان پادگاني براي سپاهيان اسلام تأسيس گرديد و نقش مهمي در حرکت فتح اسلامي داشته و در فتح «رامهرمز، شوش، شوشتر و نهاوند» مشارکت نموده که عمر بن خطاب از آن ياري مي جسته است.
عمر به واليش «سعد بن ابي وقاص» نوشت: «نيروي فراواني همراه نعمان بن مقرن، به اهواز بفرست». و در اخبار فتوحات اسلامي به اين عبارت، فراوان برخورد مي شود که «عمر، از اهل کوفه به آنان مدد رساند». عمر آنها را ستايش نموده مي گفت: «خداوند، اهل کوفه را جزاي خير دهد که حوزه ي خود را کفايت مي کنند و به مردم سرزمينهاي ديگر مدد مي رسانند».
مردي از اهل شام در مورد آنها گفته: «شما گنجينه ي اسلام هستيد، هرگاه اهل بصره از شما ياري بخواهند، به آنان کمک مي کنيد و اگر مردم شام از شما کمک بطلبند، به آنان مدد مي رسانيد» (1) .

علاوه بر اينکه عراق، پايگاهي نظامي بود که از قديم به ميراثش معروف گشته «آنجا قلب زمين و خزانه ي بزرگ مملکت است به اضافه آن نعمتهاي اختصاصي که خداوند جليل به اهل کوفه داده است که عبارتند از: ساخت لباسهاي رنگي و ابريشمي و چيزهاي ديگري مثل انواع ميوه ها و خرماها» (2) .
امويان آن را به عنوان منبع درآمد مهمي براي بيت المال دمشق (3) به کار گرفته بودند که درآمد مالياتي معاويه از کوفه و نواحي آن به پنجاه ميليون درهم بالغ گرديده بود (4) .
و خراج بطائح (5) به پنج ميليون درهم رسيده بود (6) .


عراق، قلب تپنده ي دنياي اسلام بود که گوي سبقت را در صحنه هاي سياست، اقتصاد و اجتماع از ساير مناطق ربود و همه ي انقلابيون به سوي آن مي شتافتند (7) تا آنرا به عنوان محلي جهت آغاز حرکت به سوي اهداف سياسي خود قرار دهند... و کوفه، تنها شهر در سرزمينهاي اسلامي بود که ارزش حوادث و اهداف جريانهاي سياسي را درک مي کرد؛ زيرا بينش اجتماعي تا حد زيادي بر آن حاکم شده بود و کوفيان، خواستهاي خود را بر حکامشان تحميل مي کردند و هرگاه خواستهايشان را محقق نمي ساختند، به روي آنان شمشير مي کشيدند و بر عليه آنان به پا مي خاستند.
به هر حال، امام، هجرت به کوفه را برگزيد، به اعتبار اينکه آن شهر، مرکز قدرت در جهان اسلام بود. «عبدالمتعال صعيدي» مي گويد: «امام حسين، به خطا نرفت، هنگامي که تصميم گرفت به عراق هجرت کند؛ زيرا عراق، مرکز مناسبي براي برپايي حکومتي شامل بود که امر مسلمين را دربرگيرد و لذا آنرا خود انتخاب نمود تا روزگار بعداً، اين حکومت را براي عراق محقق ساخت و دولت عباسي در آن به وجود آمد که نزديک به پانصد سال بر مسلمين حکومت راند» (8) .
دوّم: کوفه، مهد تشيّع و موطني از مواطن علويان بود که در بسياري از مواقع، اخلاص خود را نسبت به اهل بيت اعلام نمود؛ گروهاي انقلابيون به فرماندهي «مالک اشتر نخعي» يکي از بزرگان شيعه، به سوي مدينه حرکت کردند و عثمان را محاصره و بر او يورش بردند و امام را براي خلافت نامزد نمودند که بذر تشيع در کوفه از زمان خلافت عمر کاشته شد؛ زيرا از واليان کوفه، «عمار بن ياسر و عبداللَّه بن مسعود» بودند که بزرگواريها و فضايل امام را در محافل کوفه منتشر مي ساختند و آنچه را که از حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حق او روايت شده بود، براي مردم مي گفتند تا آنجا که بر محبّت و دوستي آن حضرت بار آمدند، به طوري که کوفيان در جنگ جمل و صفين همراه امام شرکت نمودند و به حضرتش مي گفتند: «يا أميرالمؤمنين! ما را به هر جا که خواهي ببر که ما حزب و ياران تو هستيم، با هر که دشمن تواست، دشمنيم و با هر کس که به سوي تو باز آيد و از تو اطاعت کند، همراهي مي نماييم» (9) .
امام اميرالمؤمنين عليه السلام به نيکي آنها را مي ستود، زيرا معتقد بود آنان ياران و همدستان مخلص وي هستند و به آنان مي فرمود: «اي اهل کوفه! شما برادران، ياران و همدستان من براي حق هستيد و اجابت کنندگان براي جهاد با حلال کنندگان حرام هستيد، به کمک شما آن کس که روي برتافته را مي زنم و اميد اطاعت کامل روي آورنده را دارم» (10) .
و مي فرمود: «کوفه گنجينه ي ايمان و جمجمه اسلام و شمشير و نيزه خداوند است که هر جا بخواهد آنرا قرار مي دهد» (11) .
عراق، در سخت ترين جنگها و شديدترين نبردها به خاطر اهل بيت، شرکت کرد و از قاتلان آنان انتقام گرفته به دست انقلابي بزرگ، «مختار ابن ابي عبيده ي ثقفي»،به خونخواهي آنان برخاست، بنابراين، انتخاب هجرت به کوفه از سوي امام به سبب اين بوده که اهالي اين شهر به دوستي عميق نسبت به اهل بيت، شناخته شده بودند.
سوّم: کوفه جايگاه اصلي مخالفت با حکومت اموي بود؛ زيرا کوفيان در طول مدت حکومت امويان، دست از معارضه ي با آنان برنداشته، آرزومند زوال دولتشان بودند. «فلهوزن» سبب دشمني کوفيان نسبت به امويان را ناشي از اين مي داند که خلافت از «کوفه» به «دمشق» منتقل گرديد و اينکه آنان پس از آنکه خود صاحب دولتي بودند، اينک شهرشان تنها ولايتي در دولت جديد گرديده و درآمدشان را از خراج سرزميني که خود فتح کرده بودند، از دست دادند و حال بايد به ته مانده اي که از سفره هاي اربابان اموي بر آنها فرومي افتاد، قناعت مي کردند و متأسفانه، اين تلخي را تنها پس از گذشت فرصت، احساس نمودند بنابراين عجيب نبود اگر مردم کوفه حکومت اهل شام را يوغي سنگين برگردن خود ببينند و در انتظار فرصت مناسبي باشند که خود را از آن رها سازند و آنرا دور بيندازند.
از عواملي که خشم کوفيان را بر امويان شدت بخشيد اين بود که معاويه افراد شناخته شده ي بي صلاحيتي همچون مغيرة بن شعبه و زياد بن ابيه را بر آنها حاکم ساخت و آن دو جور و ستم را در ميان آنان گسترش دادند و آسايش و آرامش را از آنها گرفتند و در محروميت اقتصادي آنان، کوشيدند و سياست گرسنگي و محروم سازي را در بين آنان به اجرا گذاشتند... کوفه مرکزي براي توطئه بر ضد حکومت اموي گرديد و شکنجه، قتل و ستمي که از دست واليان کشيدند نيز آنان را از اين کار، باز نداشت.
پس هجرت امام به کوفه و انتخاب آن به عنوان مقرّي براي انقلاب به اعتبار اين بوده است که آنجا تنها شهر دشمن امويان بود که هيجان مخالفت با امويان در آن شهر، پس از مرگ معاويه، به اوج خود رسيده بود.
چهارم: امام حسين عليه السلام هجرت به عراق را به خاطر دعوتهاي مکرر و اصرار فراوان اکثريت غالب مردم کوفه براي آمدن آن حضرت، حتي در زمان معاويه، انتخاب کرد؛ زيرا نامه هاي آنان پي درپي به حضرتش مي رسيد و او را به حرکت به سوي آنان تشويق مي نمود. اگر امام از پاسخ مثبت دادن به آنان خودداري مي کرد در برابر خدا و مردم مسؤول مي بود، خصوصاً پس از آنکه سفيرش «مسلم بن عقيل» به وي نامه نوشت و او را از يکدست بودن مردم در بيعت با آن حضرت و انتظار قدوم او با خبر ساخت و وي را به سفر به جانب آنان تشويق نمود و آن حضرت عليه السلام چاره اي جز اجابت آنان نداشت.
«دکتر محمد حلمي» مي گويد: «حسين، از حجاز به سوي کوفه براي اجابت دعوتهايي که از مردمش به وي رسيده بود و آمدن وي را به سوي آنان تقاضا مي کرد تا انقلابشان بر ضد خلافت يزيد را رهبري کند، خارج نشد، مگر پس از آنکه آمادگي کوفيان را براي اقدام به اين قيام با اعزام نماينده اي امتحان کرد تا ميزان اين آمادگي را بشناسد. مسلم بن عقيل بن ابيطالب براي اين مأموريت رفت و در مدت کوتاهي، موفق شد دوازده هزار نفر را در قيامي خروشان براي بيعت با حسين و خلع بيعت يزيد، رهبري کند. مسلم اين امر را به حسين گزارش نمود و او تصميم گرفت حرکت کند تا شخصاً آن قيام را رهبري نمايد و لذا حسين در قيام خود، دست پاچه و شتابزده نبوده است؛ زيرا نامه ها برايش آمده بود، حضرت خواست از ميزان جدي بودن آنها مطلع شود که با قيام هزاران نفر در آن مدت کوتاهي که نماينده اش فعاليت داشته، مطمئن گرديده بود» (12) .
پنجم: امام حسين عليه السلام اگر به منطقه ي ديگري غير از کوفه مي رفت، سپاه امويان، حتماً در پي او مي رفتند و به ناچار شهيد شده و مورد سرزنش و نکوهش واقع مي گرديد و به او گفته مي شد: چرا به عراق نرفتي، سرزميني که ياران و شيعيان تو را در بردارد و مردم آن، هزاران نامه برايت فرستادند و شما را به رفتن نزد آنان تشويق نمودند؟ در آن صورت، آن حضرت چه پاسخي مي داشت اگر به سرزمين ديگري مي رفت و لشکريان اموي در پي او مي رفتند؟
اينها بعضي از عواملي است که امام را به انتخاب هجرت به کوفه کشاند تا آنجا را مقري براي انقلاب خويش قرار دهد.

روي گرداني از حجاز

در اينجا يک مطلب باقي مي ماند و آن اين است که چرا امام در حجاز باقي نماند تا آنجا را جايگاهي براي شروع انقلاب خود قرار دهد؟ شايد علّت رد کردن آن از سوي حضرت، به موارد زير برگردد:
الف- محيط حجاز، با اندک بودن منابع اقتصادي روبه رو بود؛ زيرا معاويه، فقر و بينوايي را در آن گسترش داده بود و طبيعي است که انقلاب به پشتيباني مالي زيادي نيازمند بود و با عدم وجود سرمايه در حجاز، امام چگونه مي توانست انقلاب خود را شعله ور سازد؟
ب- عدم وجود بينش سياسي در حجاز؛ زيرا اکثريت غالب آن از مسائل سياسي دوري گزيده بودند، در حالي که عراق، مشعل آگاهي سياسي در سرزمينهاي عربي بوده است.
ج- حجاز، براي مرکزيت انقلاب، مناسب نبود؛ زيرا پيوسته در معرض حمله ي نيروهاي اموي قرار داشت، به همين خاطر بود که يزيد نيروهاي فراواني را براي جنگ با ابن زبير، به فرماندهي برادرش «عمرو بن زبير»، اعزام نموده بود.
د- حجاز، داراي پادگان نظامي نبود تا امام به آن پناه ببرد تا دفاع و حمايت از او را بر عهده گيرد.
ه- اکثريت غالب مردم حجاز نسبت به اهل بيت عليهم السلام کينه توز و نسبت به بني اميه متمايل بودند.
«ابوجعفر اسکافي» مي گويد: «اما اهل مکه، همگي با علي دشمني داشتند و همه ي قريش با وي مخالف و اکثريت مردم با بني اميه بودند» (13) .
امام علي بن الحسين عليه السلام مي فرمايد: «در مکه و مدينه بيست نفر هم دوستدار ما نيستند» (14) با وجود شايع بودن دشمني اهل بيت: در حجاز، چگونه امام آن را مقرّي براي خود انتخاب کند؟
امام، در حالي که همه ي حجازيان مي ديدند و مي شنيدند، از آنجا خارج شد ولي آنان براي همراهي با وي نشتافتند و هيچيک از آنان، جز اهل بيتش، براي ياري و دفاع از آن حضرت، به دنبالش نرفتند.

 

روي گرداني از مصر

امام، از مصر، روي گردان شد و با کسي در آنجا مکاتبه ننمود؛ زيرا مردمش، در طول روزگار خلفا و در طول حکومت اموي، به آسايش و آرامش و دوري از جريانهاي سياسي، علاقه داشتند و هيچ نامه اي از آنان به امام نرسيد که او را براي رفتن نزد آنها دعوت کنند، پس امام، چگونه به سوي آنان هجرت کند؟ به علاوه در مصر، گرايشي عثماني وجود داشت و والي آن «عمرو بن عاص» بود که دشمني و عداوت نسبت به اهل بيت: را در آنجا شايع گردانيده دوستي نسبت به بني اميه را بر قرار کرده بود، پس چگونه امکان داشت امام عازم آنجا شود؟

 

روي گرداني از يمن

«ابن حنفيه» و ديگران به امام پيشنهاد کردند که به يمن هجرت کند؛ زيرا در آنجا شيعياني براي آن حضرت و پدرش بودند، ولي امام، اين نظريه را نپذيرفت. علت روي گرداني حضرت از آن، به نظر ما به موارد زير برمي گردد:
1- در يمن، پادگان نظامي وجود نداشت که بتواند هنگام يورش بني اميه از آن حضرت، حمايت و دفاع کند زيرا يمنيها، داراي سلاح و ساز و برگ نظامي نبودند و قدرتي براي دست زدن به عمليات نظامي نداشتند.
2- توده هاي مردم در يمن، هنگامي که سپاهيان معاويه به فرماندهي «بسر بن ابي ارطاة» ستمگر بر آنها حمله ور شدند، به حمايت از سرزمين خويش نپرداختند تا آنجا که آن ستمگر، بسياري از آنان را کشت و زنان را به اسارت گرفت و آنها را در بازارها به فروش رساند و هر کدام که ساقي درشت تر داشتند به قيمتي بيشتر، فروخته شدند ولي مردم يمن براي دفع از اعراض خود به پانخاستند بلکه خونها و مالهايي را که خواسته دشمن اموي بود، تسليمشان کردند، با اين حال، امام چگونه به يمن هجرت نمايد؟
3- يمن، دچار فقر و بينوايي شد و زندگي اقتصادي آن فلج گرديده بود و مردم آن قدرتي براي تهيه ي اموال و سلاح لازم براي انقلاب نبودند و بسياري از مردم آن در طلب روزي و رفاه به کوفه آمده بودند.
4- اگر امام به يمن مي رفت، يزيد او را رها نمي کرد و لشکريانش را براي جنگ با وي مي فرستاد و در اين راه خونها ريخته مي شد و امام به ايجاد فتنه و تفرقه متهم مي گشت و بدين ترتيب، عدالت قيام حضرت، بنا به گفته ي «دکتر احمد محمود صبحي»، از بين مي رفت (15) .
از آنچه گفتيم سستي نظريه دکتر «علي حسين خربوطلي» آشکار مي شود، وي از امام انتقاد مي کند که چرا به يمن نرفت و حجاز را ترک کرد، چون در اين دو مکان، ياران حقيقي وي و شيعيان مخلص پدرش وجود داشتند، به علاوه، امتياز يمن اين بود که از مرکز خلافت دور، دژهايش محکم، و درّه هايش (16) فراوان بود. اين نظريه هيچگونه نشاني از تحقيق ندارد؛ زيرا امام ياراني حقيقي در حجاز نداشت و اگر مي داشت هنگامي که حرکت به سوي عراق را اعلان نمود، همراه وي به پا مي خاستند و او را طعمه اي تنها در دست فرزند مرجانه، رها نمي کردند. يمن را هم بيان کرديم که از نظر مسائل استراتژيک، مناسب نبوده است تا امام آن را مقرّي براي انقلابش قرار دهد.

 

روي گرداني از ايران

امام، از «ايران» روي گردان شد؛ زيرا هيچ پشتوانه اي در آن نداشت و دعوت به سوي اهل بيت عليهم السلام هنوز در آن، متبلور نشده بود تنها پس از گذشت مدتي، مرکزي براي دعوت علويان شد، يعني هنگامي که مجموعه ي بزرگي از شيعيان که زياد، آنانرا به ايران تبعيد کرده بود، به اين سرزمين آمدند و به نشر تشيع در آن پرداختند و داعيان بني عباس، ثمره اي را که داعيان شيعه در ايران به وجود آورده بود، برداشت کرده ايران را مقري براي خود قرار دادند و از آنجا بود که قيام بر ضد بني اميه آغاز شد و حکومت و سلطنت آنانرا بر انداخت.

 

روي گرداني از بصره

امام، از بصره روي گردان شد، زيرا گرايشي عثماني داشت و بسياري از مردم آن، پيرو زبير و طلحه بودند.
«ابوجعفر اسکافي» مي گويد: «اهل بصره، همگي علي را دشمن مي داشتند» (17) و سبب آن، جنگ جمل بود که سرهاي بسياري از مردم بصره را درو کرد و دلهايشان را از دشمني نسبت به امام و فرزندانش، انباشت، البته جمعي از شيعيان در آنجا بودند که امام وقتي مي خواست به سوي کوفه حرکت کند، با آنان مکاتبه نمود.
به هر حال، کوفه مناسب ترين مرکز براي اعلام انقلاب بر ضد امويان بود؛ زيرا اين شهر انقلابي، حرکت مخالفت با بني اميه را رهبري کرده و پس از هلاک شدن معاويه به طور کامل براي دعوت از امام، آماده شده بود، همچنانکه وطن اصلي شيعيان آن حضرت شمرده مي شد؛ دلهاي مردمانش مالامال از محبت و دوستي نسبت به حضرتش بود.
انتخاب هجرت به کوفه و نه جايي غير از آن، از سوي امام عليه السلام مبتني بر مطالعه اي عميق نسبت به واقعيت مناطق اسلامي و احاطه داشتن آن حضرت بر جهت گيريهاي شهروندان آنها، خواه در صحنه هاي سياسي و خواه عقيدتي و ميزان قدرت اقتصادي و نظامي آنان بود؛ زيرا امام از همه ي آن موارد اطلاع و آگاهي پيدا کرده بود و هيچ سرزميني را به غير از کوفه نيافته بود که استراتژي کامل براي حمايت از انقلاب و تضمين پيروزي در آن فراهم باشد و نيروهاي طرفدار آن حضرت و مخالف حکومت اموي را در برگيرد، بنابراين، حرکت به سوي آنجا، ضرورتي بوده که جايگزيني براي آن وجود نداشته است.

پاورقي :

(1) الطبقات الکبري 124 /6.
(2) همداني، مختصر کتاب البلدان، ص 52.
(3) فتوح البلدان، ص 293.
(4) يعقوبي 218 /2.
(5) «بطائح» زمين گسترده‏اي ميان واسط و بصره که روستاهايي به هم متصل و وسيع بوده است (معجم‏البلدان 666 /1).
(6) قدامة بن جعفر، الخراج و صنعة الکتابة، ص 169.
(7) العراق في ظل الحکم الأموي، ص 9.
(8) مجله‏ي الغري، سال نهم، شماره‏ي 14 -11، ص 108.
(9) الامامة والسياسة 125/1.
(10) همان، ص 124.
(11) ابن‏فقيه، مختصر البلدان، ص 163.
(12) الخلافة والدولة في العصر الاموي، ص 116 -115.

(13) شرح نهج‏البلاغه، 103 /4.
(14) همان، ص 104.
(15) نظريه‏ي امامت نزد شيعه‏ي اثناعشري، ص 243.
(16) تاريخ عراق در سايه‏ي حکومت اموي، ص 121. صولي نيز در کتاب خود الدولةالاموية في الشام، ص 53 همين نظر را داشته است.
(17) شرح نهج‏البلاغه 103 /4.

 

عشاق الحسین بازدید : 166 چهارشنبه 1392/02/04 نظرات (0)

امام، در شب جمعه، سه شب از شعبان گذشته به مکه رسيد (1) و در خانه عباس بن عبدالمطلب (2) ، رحل اقامت افکند، مردم مکّه استقبال شاياني از آن حضرت به عمل آوردند و هر صبح و شب نزد آن حضرت مي رفتند و احکام دين و احاديث پيامبرشان را از او مي پرسيدند.
«ابن کثير» مي گويد: «مردم در مکّه به سوي او مي رفتند، در اطرافش مي نشستند و سخنش را مي شنيدند و از آنچه مي شنيدند، بهره مي بردند و آنچه را از او روايت مي کردند، مي نوشتند» (3) .
امام با جاذبه معنوي خود، دلها را به خود جلب مي کرد و قلبها را به سوي خود مي کشيد، مردم به دور او حلقه زدند تا جانهاي خود را از آب گواراي علومش که ادامه علوم جدش، پرتو افکنده علم و نور در زمين بود، سيراب کنند.

توجه حاجيان و زايران عمره به حضرت حسين

کساني که براي حج و عمره از ساير مناطق به بيت اللَّه مي آمدند، نزد آن حضرت به رفت و آمد پرداختند (4) و ديگران را به سوي او فرا مي خواندند و برگرد وجودش مي گشتند، اين يکي از او علم و حديث مي خواست و آن ديگري از او حکمتهاي سودمند و سخنان جامع فرا مي گرفت تا با انوار آنها در تاريکيهاي زندگي هدايت شود. (5) امام، ثانيه اي از وقت خودرا رها نمي کرد که بدون نشر بينش و آگاهي اجتماعي بگذرد، آن حضرت، مردم را به بيداري و بر حذر بودن از سياست اموي فرا مي خواند که هدفش، به بردگي کشيدن مسلمين و خوار نمودن آنان بوده است.

 

اضطراب حكومت محلي

حکومت محلّي در مکه، از آمدن امام به آنجا مضطرب شد و ترسيد که امام آن را مرکزي سياسي براي دعوت خويش و محلّي براي اعلام انقلاب بر ضد حکومت دمشق قراردهد لذا «عمرو بن سعيد اشدق» حاکم مکّه، پريشان، به نزد امام شتافت و به آن حضرت گفت: چه چيزي تو را (به اينجا) آورده است؟
- به خداوند و به اين خانه پناه آورده ام... (6) .
امام به بيت اللَّه الحرام که هر کس وارد آن شود، ايمن و از هر ظلم و تعدّي در امان خواهد بود، پناه آورده بود.
«اشدق»، اعتنايي به سخن امام نکرد، بلکه نامه اي به يزيد نوشت و او را از
آمدن امام به مکه و رفت و آمد مردم نزد وي و ازدحام آنان در مجلس امام و اجماع آنان بر تکريم آن حضرت، آگاه کرد و به وي خبر داد که اين مسأله، خطري براي دولت اموي به وجود مي آورد.

 

حضرت حسين با ابن عمر و ابن عباس

هنگامي که حضرت امام حسين عليه السلام به مکه آمد، «عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن عمر» در آنجا اقامت داشتند. آنها براي استقبال از آن حضرت و تشرّف به خدمتش شتافتند در حالي که قصد داشتند از مکه خارج شوند، پس «فرزند عمر» به آن حضرت گفت:
«اي ابا عبداللَّه! خداوند تو را رحمت کند، از خداوند پروا کن که بازگشت تو به سوي اوست، تو دشمني افراد اين خاندان (بني اميّه) را نسبت به خودتان مي داني، اينک اين مرد، - يزيد بن معاويه -، بر مردم حاکم شده است، من مطمئن نيستم از اينکه مردم به خاطر اين زرد و سفيد به سوي او ميل کنند، و تو را بکشند و عدّه زيادي به سبب تو هلاک شوند؛ زيرا من شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را که مي فرمود: حسين کشته مي شود و اگر او را کشتند و واگذاشتند و ياري نکردند، خداوند آنها را تا روز قيامت خوار خواهد ساخت، من به تو پيشنهاد مي کنم که وارد صلحي شوي که مردم در آن داخل شده اند و صبر کن آن گونه که قبلاً با معاويه صبر کردي، شايد خداوند ميان تو و قوم ستمکاران حکم کند...». سرور آزادگان به وي فرمود: «من با يزيد بيعت کنم و در صلح وي وارد شوم؟!! در حالي که پيامبر صلي الله عليه و آله درباره وي و پدرش فرموده است آنچه را فرمود».
«ابن عباس» به سخن آمد و به آن حضرت گفت: «اي ابا عبداللَّه! راست گفتي، پيامبر صلي الله عليه و آله در حياتش فرمود: مرا با يزيد چه باشد، خداوند، يزيد را برکت ندهد، او پسرم و فرزند دخترم، حسين را مي کشد و سوگند به آنکه جانم در دست اوست، فرزندم در ميان قومي کشته نشود و آنها او را حمايت نکنند، مگر اينکه خداوند ميان دلها و زبانهايشان اختلاف خواهد افکند».
ابن عباس و حضرت حسين عليه السلام، به گريه افتادند، آنگاه آن حضرت، روي به ابن عباس کرد و گفت: «اي ابن عباس! آيا مي داني من فرزند دخت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله هستم؟».
- «آري، به خدا سوگند!.. مي دانيم که در دنيا کسي جز تو فرزند دخت رسول اللَّه نيست و اينکه ياري کردن تو بر اين امّت واجب است همچون واجب بودن نماز و زکات که هيچيک از آنها بدون ديگري، پذيرفته نمي شود...».
حضرت حسين عليه السلام به وي گفت: «اي ابن عباس! چه مي گويي در مورد قومي که فرزند دخت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله را از خانه و محل آرامش و زادگاه و حرم پيامبرش و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرتش خارج کردند و او را هراسان و پريشان ساختند که نه در جايي آرام مي گيرد نه به موطني پناه مي آورد و از اين کار قصد دارند که او را بکشند و خونش را بريزند در حالي که وي نه به خداوند شرک گفته و نه به جاي وي کسي را به ياري گزيده و نه از آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله بر آن بوده، دگرگون گشته است...».
ابن عباس، به تأييد کلامش پرداخت و در حمايت از گفتار آن حضرت، گفت: «در آنها چيزي نمي گويم جز اينکه آنان به خدا و پيامبرش کافر شده اند و به سوي نماز نمي روند جز در حالي که خسته و بيزار باشند، براي مردم ريا مي کنند و جز اندکي، خداي را ياد نکنند، ميان اين و آن سرگردانند و هرکس را که خداوند گمراه کند، راهي برايش نخواهي يافت، بر امثال اينان است که عذاب بزرگ فرود مي آيد. اما تو اي فرزند رسول اللَّه! تو راس افتخار به رسول اللَّه هستي، پس گمان مبر اي فرزند دخت رسول اللَّه که خداوند از آنچه ظالمان انجام مي دهند، غافل است من گواهي مي دهم که هرکس از مجاورت با تو روي گردان شود و به جنگ با تو و جنگ با پيامبرت طمع و رزد، او را بهره اي نخواهد بود...».
امام حسين عليه السلام سخنش را تصديق نمود و فرمود: «آري، به خدا سوگند!».
آنگاه ابن عباس آمادگي خود را براي اقدام به ياري آن حضرت بيان کرد و گفت: «اي فرزند رسول خدا! فدايت گردم! گويا تو مرا براي خود مي خواهي و از من مي خواهي که ياري ات کنم. به خدايي که جز او پروردگاري نيست، اگر من با اين شمشيرم، در خدمت تو آنقدر بجنگم که دو دستم از کفهايم جدا شوند، به اندازه يک صدم از حق تو را ادا نکرده باشم هم اينک من در خدمت تو هستم، با فرمانت مرا امر کن».
«ابن عمر» سخن ابن عباس را قطع کرد و روي به حضرت حسين عليه السلام نمود و گفت: «از تصميمي که گرفته اي درنگ کن و از همينجا به مدينه باز کرد، در صلح اين قوم وارد شو و از و طنت و حرم جدّت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله دور مشو، براي اين افراد که بهره اي براي آنان نيست، حجت و راهي برخود ايجاد نکن، اگر دوست داري بيعت نکني، تو رها هستي تا نظر خود را ببيني، زيرا يزيد بن معاويه شايد جز اندکي زنده نماند و خداوند امر او را از تو کفايت کند».
امام بر او ايراد آورد و سخنش را بر او باز گرداند و فرمود: «افسوس از اين سخن براي هميشه! ما دام که آسمانها و زمين باشند، من از تو اي عبداللَّه! مي پرسم که آيا من نزد تو بر خطا هستم؟ پس اگر بر خطا باشم مرا بازگردان که من مي پذيرم و مي شنوم و فرمان مي برم».
فرزند عمر گفت: «سوگند به خدا! نه، خداوند متعال، فرزند دخت پيامبر خدا را بر خطا قرار نمي دهد و کسي همچون تو با طهارت و نزديکيش نسبت به رسول خداصلي الله عليه و آله همانند يزيد بن معاويه نيست، ولي من بيم دارم که اين چهره زيباي تو را با شمشيرها بزنند و از اين امّت چيزي را ببيني که دوست نداري، پس همراه ما به مدينه بازگردد و اگر دوست نداري بيعت کني، هرگز بيعت مکن و در خانه ات بنشين».
امام، روي به او کرد و او را از پليدي امويان و نيتهاي بدشان نسبت به آن حضرت، آگاه کرد و گفت: «هيهات اي فرزند عمر! اين قوم مرا رها نخواهند کرد، هر چند مرا داشته باشند و اگر بر من دست نيابند، همچنان تلاش خواهند کرد تا من به اجبار بيعت کنم يا مرا بکشند، آيا نمي داني اي عبداللَّه! از ناچيزي دنيا نزد خداوند متعال است که سر يحيي بن زکريا نزد ستمکاري از ستمکاران بني اسرائيل آورده شد، در حالي که آن سر با ارائه حجّت به آنان سخن مي گفت؟!! آيا نمي داني اي ابوعبدالرحمان! بني اسرائيل ميان طلوع فجر تا طلوع گويي که کاري نکرده اند، خداوند در مورد آنها به شتاب اقدامي نکرد و سپس آنان را گرفت، گرفتن شکوهمندي قدرتمند» (7) .
اين گفتگو، تصميم آن حضرت بر انقلاب و عزم او را بر نبرد با يزيد نشان مي دهد؛ زيرا وي، امام را به حال خود نمي گذاشت، پس يا بايد بيعت مي کرد و خود و اسلام را ذليل مي ساخت و حرمتهايش شکسته مي شد يا با عزّت و کرامت کشته شود، آن حضرت، مرگ را بر نابودي کرامتش و کرامت امّت و مقدسات آنان، ترجيح داد.

وصيت امام حسين به ابن عباس

امام حسين عليه السلام، روي به ابن عباس کرد و اين وصيت را به وي ابلاغ نمود و فرمود: «تو اي ابن عباس! عموزاده پدرم هستي، از آن وقت که تو را شناختم همچنان امر به خير کرده اي، تو همراه پدرم بودي و به او پيشنهادهايي که رستگاري و صواب در آنها بود، مي دادي، پدرم تو را هم صحبت خود مي کرد و از تو نظر مي خواست و با تو مشورت مي نمود، تو هم به صواب، مشورت مي دادي، پس در امان خدا به مدينه برو و چيزي از خبرهايت را از من پنهان مکن ما دام که ببينم اهل آن مرا پاسخ مثبت دهند و ياري ام مي کنند در اين حرم، و طن گرفته و مقيم هستم، پس هرگاه مرا واگذارند، ديگراني را به جاي آنان بر مي گزينم و به سخني که ابراهيم هنگام افکنده شدن در آتش گفت، پناه مي جويم که: حسبي اللَّه و نعم الوکيل؛ خداوند برايم کافي است و او بهترين ياوراست، و آتش بر او سرد و سلامت گرديد...» (8) .

 

پاورقي:

(1) ابن صباغ، الفصول المهمّة، 183، و سيلة المآل في عد مناقب الآل، 185.
(2) نهضة الحسين عليه السلام، ص57.

(3) ابن جوزي، منتظم. الافادة في تاريخ الائمة السادة.
(4) ابن عساکر، تاريخ 207 / 14 و در اخبار الطوال، ص229 آمده است: آن حضرت در شعب علي، فرود آمد.
(5) البداية و النهاية 151 / 8.
(6) تذکرة الخواص، ص237.

(7) الفتوح 43 - 38/5.

(8) خوارزمي، مقتل 193/1.

عشاق الحسین بازدید : 159 چهارشنبه 1392/02/04 نظرات (0)

بخش هفدهم-حرکت امام بسمت مکه

پس از آنکه حضرت امام حسين عليه السلام عدم پذيرش قطعي خود را در مورد بيعت با يزيد اعلام کرد، همراه اهل بيت خود به سوي مکه که حرم خداوند و حرم پيامبرش مي باشد، حرکت کرد و به بيت اللَّه الحرام پناه برد، زيرا خداي تعالي، امنيّت و اطمينان را براي بندگانش در آنجا، واجب فرموده است.
امام، به اين شهر امن، روي آورد تا از شرّ امويان و تجاوزات آنان در امان باشد.
مورخان مي گويند: آن حضرت، شب يکشنبه، دوشب به آخر ماه رجب، سال 60 ه (1) خارج شد، در حالي که پريشاني بر اهل مدينه، دست يافته بود چون مي ديدند خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله از آن خارج مي شوند، خروجي بدون بازگشت.
کاروان از مدينه جدا شد، در حالي که به سرعت راه مي پيمود و امام، کلام خداي تعالي را تلاوت مي کرد: «ربِّ نَجِنّي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» (2) ؛ «پروردگارا! مرا از قوم ستمکار، نجات بده».

امام، حرکت خود را به حرکت حضرت موسي عليه السلام بر عليه فرعون تشبيه کرد، حرکت آن حضرت بر عليه طاغوت زمانه اش، فرعون اين امّت همينگونه هم بود تا حق را به پاي دارد و بناهاي بلند عدالت را استوار سازد.


امام، جاده عمومي را که مردم در آن رفت و آمد مي کردند، انتخاب کرد و از آن دوري نگزيد. بعضي از يارانش به آن حضرت پيشنهاد کردند همان گونه که «فرزند زبير» عمل کرد، از راه اصلي دور شود تا مبادا از حکومت مدينه کساني در طلب او باشند و به او برسند ولي امام، با سادگي و اطمينان نفس کامل، پاسخ داد و فرمود: «نه، به خدا! هرگز اين راه را ترک نمي کنم تا اينکه خانه هاي مکّه را ببينم و يا اينکه خداوند آنچه را دوست دارد و مي پسندد، حکم فرمايد».
امام، به هر حکمي که خداوند حتمي مي ساخت، راضي بود و هيچگاه ناتوان نشد و حوادث هولناکي که هيچ انساني ياراي تحمل آنها را نداشت، عزم وي را سست نکرد، در اثناي حرکت، شعر «يزيد بن مفرغ» را تمثل مي فرمود:
لا ذعرت السوام في خلق الصبح     مغيراً و لادعيت يزيدا
يوم اعطي مخافة الموت ضيماً        والمنايا ترصدنني ان اصيدا (3) .
«نه پرندگان را هنگام حمله صبحگاهي پريشان سازم و نه مرا يزيد بخوانند».
«آن روز که از ترس مرگ خوار شوم در حالي که اجل مراقب من است تا مبادا دور گردم».
آن حضرت، مطمئن بود مادام که بر عزم بزرگش، مصمّم بود مراقب اوست که با عزت و بدون ذلّت و خواري زندگي کند و در برابر حکومت يزيد، خاضع نباشد... بعضي از راويان مي گويند آن حضرت در مسيرش، اين ابيات را بر زبان مي آورد:
اذا المرء لم يحم بنيه و عرسه         ونسوته کان اللئيم المسببا
وفي دون ما يبغي يزيد بنا غداً         نخوض حياض الموت شرقاً و مغربا
ونضرب کالحريق مقدماً                  اذا ما رأه ضيغم راح هاربا
«اگر انسان فرزندان، عروسان و زنانش راحمايت نکند، آن فرومايه ناسزا خورده خواهد بود».
«فردا، پيش از آنکه يزيد به خواسته اش برسد، در شرق و غرب، مرگ را پذيرا خواهيم بود».
«همچون آتش گرفته به پيش خواهيم رفت که اگر شيري او را ببيند، از روبه رويش گريزان مي گردد».
اين شعر، تصميم آن حضرت را بر پذيرا شدن مرگ، نشان مي دهد، خواه در مشرق باشد و يا در مغرب، ولي با يزيد، بيعت نخواهد کرد.

همراه با عبدالله بن مطيع

در ميان راه، «عبداللَّه بن مطيع عدوي» به استقبال آن حضرت شتافت و به وي گفت: اي ابا عبداللَّه! خداوند مرا فداي تو سازد، به کجا مي روي؟
- «در اين وقت، من عازم مکه هستم، پس هرگاه به آنجا رسيدم از خداوند براي بعد از آن، طلب خير (استخاره) خواهم کرد».
- اي فرزند دخت رسول اللَّه! خداوند در آنچه بر آن تصميم گرفته اي، براي تو خير بخواهد، من پيشنهادي به شما دارم آن را از من بپذير.
- «آن چيست؟».
- هرگاه به مکه رفتي، از اينکه اهل کوفه تو را فريب دهند بپرهيز زيرا پدرت در آن کشته شد و برادرت را در آن، ضربه اي زدند که نزديک بود او را از پاي در آورد، پس ملازم حرم باش که تو در روزگارت، سرور عرب هستي؛ زيرا به خدا! اگر از بين بروي، اهل بيت تو نيز با رفتن تو، نابود مي شوند.
امام، از او تشکر کرد و برايش دعاي خير نمود (4) .
کاروان امام، حرکت کرد و به سرعت راه پيموده، به چيزي توجه نداشت، تا اينکه به مکه رسيد، هنگامي که امام به کوههاي آن نگاه کرد، کلام خداي تعالي را تلاوت فرمود: «و َلَمَّا تَوجّه تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ
السَّبِيلِ» (5) (6) .
«وهنگامي که به سوي مدين روي آورد، گفت شايد اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت فرمايد».
هجرت آن حضرت به سوي مکّه، همانند هجرت موسي به مدين بود؛ زيرا هر دوي آنان از فرعون زمانه شان گريختند و براي مقاومت در برابر ظلم و مبارزه با طغيان، مهاجرت کردند.

 

پاورقي

(1) مقريزي، خطط 286/2 چاپ دار إحياء العلوم - لبنان. ابن جوزي، منتظم: 324 / 5 الافادة من تاريخ الائمة السادة. و در الفتوح 34/5 آمده است: آن حضرت، سه شب از شعبان گذشته، خارج شد.
(2) قصص / 21.
(3) طبري، تاريخ 342 / 5.

(4) ابن جوزي، منتظم، جزء پنجم ص327. الفتوح 35- 34/5. و در تاريخ ابن عساکر 182/14 آمده است: حضرت حسين‏عليه السلام بر «ابن مطيع» گذشت در حالي که مشغول کندن چاه بود، پس به آن حضرت گفت: به کجا مي روي، پدر و مادم فداي تو باد! حضرت به او فرمود: «قصد مکه دارم» امام از نامه هاي اهل کوفه به آن حضرت برايش گفت. ابن مطيع گفت: پدر و مادرم فدايت باد! ما را از وجودت بهره‏مند ساز و به سوي آنان مرو. حضرت حسين‏عليه السلام نپذيرفت.
سپس ابن مطيع به وي گفت: اين چاه را کنده ام و امروز وقت تمام شدن آن است و در دلو قدري آب از آن براي ما خارج شده است، خداوند را براي برکت دادن به ما در اين چاه، دعا کن.
امام عليه السلام فرمود: قدري از آب آن را به من بدهيد. برايش آورد. حضرت از آن آب نوشيد و مضمضه کرد و به چاه برگرداند، پس آب آن گوارا گرديد.
و در «وسيلة المآل في عد مناقب الآل»، ص185 از صفي الدين، آمده است: عبداللَّه، با حضرت حسين‏عليه السلام روبه رو شد و به او گفت: فدايت شوم! به کجا مي روي؟ حضرت فرمود: اينک به مکه مي روم و بعد از آن، از خداوند طلب خير (استخاره) مي کنم.
گفت: خداوند براي تو خير بخواهد و ما را فداي تو قرار دهد، ملازم حرم باش که تو سرور عرب هستي و اهل حجاز، کسي را با تو برابر نخواهند دانست و مردم از هر سوي به جانب تو خواهند آمد، از حرم دور نشو، عمو و داييم فداي تو باد!.
(5) قصص / 22.
(6) الفتوح 37 / 5.

عشاق الحسین بازدید : 157 چهارشنبه 1392/02/04 نظرات (0)

 وداع حضرت حسين با قبر جدش

امام حسين عليه السلام در شب دوّم به کنار قبر جدش صلي الله عليه و آله شتافت در حالي که غمگين و اندوهناک بود تا از ستم ستمکاران نزد آن حضرت شکايت بَرَد. امام عليه السلام در برابر قبر شريف ايستاد، دو رکعت نماز خواند، بسيار متأثر شو افسرده خاطر بود، آنگاه از محنتها و گرفتاريهايي که بر آن حضرت وارد شده بود، شکايت کرد و گفت:
«خداوندا! اين قبر پيامبرت محمد است و من فرزند دختر محمد، ماجراهايي برايم پيش آمده که تو مي داني. خداوندا! من معروف را دوست مي دارم و از منکر، بيزارم، اي دارنده شکوه و عظمت، به حق اين قبر و هر کسي که در آن است از تو مي خواهم براي من آنچه را موجب رضايت تو و پيامبرت مي باشد، انتخاب فرمايي».

امام حسين جدش را در خواب مي بيند

حضرت حسين عليه السلام براي مدتي طولاني به قبر جدش نگاه کرد، در حالي که اطمينان يافته بود که ديگر آن را نخواهد ديد، آنگاه به گريه افتاد.
هنوز سپيده صبح ندميده بود که آن حضرت را خواب فرا گرفت، جدّش حضرت رسول صلي الله عليه و آله را در خواب ديد که با گروهي از فرشتگان آمده بود. آن حضرت، امام حسين عليه السلام را در آغوش گرفت و ميان دو چشم وي را بوسيد در حالي که به وي مي فرمود: «اي پسرم! گويي که تو به زودي در کرب و بلا در ميان جمعي از امتم، کشته شده و سربريده خواهي شد در حالي که تشنه خواهي بود و به تو آب نخواهند داد و تشنه کام خواهي بود اما سيراب نخواهي شد، آنها با اين وجود به شفاعتم در روز قيامت اميد خواهند داشت، براي آنان در نزد خداوند، بهره اي نخواهد بود.


عزيزم! حسين! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند آنها مشتاق تو هستند، همانا براي تو در بهشت درجاتي است که جز با شهادت به آنها دست نخواهي يافت...».
امام حسين عليه السلام براي مدتي طولاني به جدش صلي الله عليه و آله نگاه کرد و عطوفت و مهرباني آن حضرت را نسبت به خود، به ياد آورد. آنگاه، اشتياقش فزوني يافت و محنتهاي بزرگي که از حکومت اموي بر او وارد مي شد، در نظرش مجسم گشت؛ زيرا وي يا بايد با فاجر بني اميه بيعت کند و يا کشته شود. آنگاه به جدش متوسل شد و با تضرع به او گفت: «اي جد من! نيازي به بازگشت به دنيا ندارم، مرا نزد خود ببر و مرا با خود به منزلت وارد کن».
پيامبر صلي الله عليه و آله متأثر شد و به وي فرمود: «بايد به دنيا باز گردي تا شهادت روزي ات شود و پاداش بزرگي که خداوند در آن براي تو قرارداده است، تو و پدر و عمو و عموي پدرت، روز قيامت در يک گروه محشور مي شويد تا وارد بهشت گرديد» (1) .
حضرت حسين عليه السلام پريشان و مضطرب، از خواب برخاست، در حالي که امواجي از درد و غم بر او دست يافته بود و به يقيني که کوچکترين شکي در آن راه نداشت، رسيده بود که حتماً شهادت روزي اش خواهد گشت، پس همه اهل خانه اش را جمع کرد و آن خواب غم انگيز را برايشان گفت، در آن روز در شرق زمين يا در غرب آن، هيچ کس بيش از اهل بيت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله غمگين و هيچ مرد و زني بيشتر از آنان گريان نبود (2) .

 

 

وداع امام حسين با قبر مادر و برادرش

حضرت حسين عليه السلام در تاريکي شب به سوي قبر مادرش، يادگار پيامبر صلي الله عليه و آله و پاره تن آن حضرت رفت و مدتي در برابر قبر شريفش ايستاد، در حالي که نگاههاي آخرين وداع را بر قبر مي افکند و عواطف سرشار و مهربانيهاي فراوانش را به ياد مي آورد، دوست مي داشت که زمين باز شود تا مادر، وي را همراه خود به زير خاک برد، آنگاه به گريه افتاد و با قبر، وداعي گرم نمود و سپس به طرف قبر برادر پاکش حضرت حسن عليه السلام رفت و با اشک خود، زمين قبر را سيراب کرد، در همان حال دردها و غمها او را در بر گرفته بودند. پس از آن، غرق در اندوه و غم به خانه خود بازگشت (3) .

 

هراس بانوان بني هاشم

هنگامي که امام تصميم به ترک مدينه و پناه بردن به مکه گرفت، بانوان خاندان عبدالمطلب، در حالي که به شدت محزون و متأثر بودند، جمع شدند؛ زيرا خبرهاي بسياري از رسول خدا صلي الله عليه و آله در مورد کشته شدن فرزندش حسين عليه السلام، به آنان رسيده بود.
آنها شروع به نوحه سرايي نمودند و صدايشان به گريه بلند شد. منظره اي هراس انگيز بود، حضرت حسين عليه السلام با اراده اي محکم، روي به آنان کرد و فرمود: «شما را به خدا! اين کار را که معصيت خداوند و پيامبر مي باشد، آشکار نکنيد».
دلهايشان به درد آمد و فرياد زدند: «نوحه سرايي و گريه را براي چه کسي مي خواهيم، امروز نزد ما همانند روزي است که رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي، فاطمه و حسن درگذشته بودند... خداوند ما را فداي تو قرار دهد، اي محبوب نيکان!...».
يکي از عمه هاي آن حضرت به سوي او آمد در حالي که چهره اش برافروخته شده بود. با صدايي که از گريه مرتباً قطع مي شد، گفت: هاتفي را شنيدم که مي گفت:

وان قتيل الطف من آل هاشم
اذل رقاباً من قريش فذلت

«آن کشته سرزمين طف، از خاندان هاشم، گردنهايي از قريش را به ذلّت نشاند و آنها خوار شدند».
امام عليه السلام او را آرام کرد و دستور به شکيبايي داد همان گونه که ديگر بانوان از خاندان عبدالمطلب را چنين امر فرموده بود (4) .

همراه با برادرش فرزند حنفيه

«محمد بن حنفيه» پريشان نزد حضرت حسين عليه السلام شتافت در حالي که به سختي قدم بر مي داشت و از شدت غم و اندوه، به درستي راه خود را نمي ديد، هنگامي که در جاي خود قرار گرفت، روي به حضرت حسين عليه السلام کرد و با کلمات بريده اي همراه با اخلاص و دلسوزي نسبت به آن حضرت، گفت:
«برادرم! جانم فداي تو باد! تو محبوبترين مردم و عزيزترين آنان نزد من هستي، سوگند به خدا! نصيحتي را براي کسي از مردم، باز نمي دارم و کسي از تو به آن شايسته تر نيست، تو همچون جان و روح من هستي، تو بزرگ اهل بيت مني، تو کسي هستي که بر او اعتماد دارم و طاعتش برگردن من است؛ زيرا خداوند تبارک و تعالي تو را شرافت بخشيده و از سروران اهل بهشت قرارداده است، من مي خواهم پيشنهادي به تو بکنم، پس آن را از من بپذير...».
محمد، با اين سخن دلسوزانه، عواطف سرشار خود را که پر از دوستي و احترام نسبت به برادرش بود، ابراز داشت. امام به سوي او توجه فرمود و محمد گفت: «به شما پيشنهاد مي کنم که تا مي تواني از بيعت با يزيد بن معاويه و از سرزمينهاي مختلف، دور شوي و سپس فرستادگان خود را براي مردم بفرستي، پس اگر با تو بيعت کنند، خداوند را بر آن، سپاس گويي و اگر برگرد کسي غير از تو جمع شوند، خداوند نه دين تو را بدان سبب ناقص مي گرداند، نه عقل تو را، نه بزرگواري و نه فضيلتت را، من بر تو مي ترسم که به شهري از اين شهرها وارد شوي و مردم اختلاف پيدا کنند؛ گروهي همراه تو باشند و گروه ديگر بر عليه تو، آنگاه با هم به زد و خورد بپردازند و تو نخستين هدف نيزه ها گردي، در آن صورت، بهترين همه اين امت از حيث خود و پدر و مادر، خونش ضايع ترين و خاندانش، خوارترين مي شوند...».
امام حسين عليه السلام به وي فرمود: «به کجا بروم؟»
«در مکه اقامت کن که اگر در آنجا آرامش يافتي، همانجا مي ماني و الّا به شنزارها و شکاف کوهها روي کن و از شهري به شهر ديگر برو تا ببينيم که سرنوشت مردم به کجا مي انجامد و بدين ترتيب رأي تو درست ترين و کار تو دورانديشانه ترين خواهد بود تا اينکه به پيشواز حوادث بروي و کارها در آغاز بر تو مشکل نگردد که به آنها پشت کني» (5) .
امام، بي اعتنا به حوادث، به سخن آمد و او را از عزم و تصميم کاملش بر نپذيرفتن بيعت يزيد، با خبر ساخت و فرمود؛ «برادرم! اگر در دنيا ملجأ و پناهگاهي نباشد، با يزيد بن معاويه، بيعت نمي کنم».
فرزند حنفيه، به گريه افتاد، زيرا از واقع شدن مصيبتي کمر شکن، مطمئن شده بود و آن مصيبتها و محنتها را که بر برادرش جاري خواهد شد، به ياد آورد. امام از دلسوزي اش تشکر کرد و به او فرمود: «برادرم! خداوند جزاي خير به تو بدهد؛ زيرا دلسوزي نمودي و به صواب رهنمون گشتي، من قصد دارم که به سوي مکه خارج شوم، من و برادران و برادر زادگان و شيعيانم، وضعشان وضع من و نظرشان نظر من مي باشد، اما تو، اشکالي ندارد که در مدينه بماني و در اينجا مسائل را ناظر باشي و چيزي از مسائل آن را بر من پنهان ننمايي» (6) .

 

وصيت امام حسين به فرزند حنفيه

امام، وصيتنامه جاويدان خود را براي برادرش فرزند حنفيه نوشت که در آن از عوامل انقلاب بزرگش بر ضد حکومت يزيد، سخن گفته است. در اين وصيتنامه بعد از نام خدا آمده است:
«اين است آنچه حسين بن علي عليه السلام به برادرش محمد بن حنفيه وصيت نموده است، حسين شهادت مي دهد که پروردگاري جز خداوند يکتا نيست و شريکي ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست که به حق از جانب او آمده است و بهشت حق است و آتش حق و روز قيامت بدون شک خواهد آمد و خداوند آنان را که در قبرها هستند بر مي انگيزد. من از روي بيهودگي و خودسري حرکت نکرده ام و نه براي تباهي و يا ستم، بلکه براي طلب اصلاح در امت جدم صلي الله عليه و آله قيام نموده ام، مي خواهم امر به معروف و نهي از منکر کنم و با روش جد و پدرم علي بن ابي طالب رفتار نمايم، هر کس مرا به حق بپذيرد، خداوند به حق سزاوارتر است و هرکس بر من اعتراض کند، صبر مي کنم تا خداوند ميان من اين قوم حکم کند که او بهترين حاکمان است. اين وصيت من براي تو است اي برادر!، من توفيقي جز به خدا ندارم که بر او توکل کرده ام و به سوي او باز مي گردم» (7) .
به خاطر اين هدفهاي والا بود که امام، انقلاب جاويدانش را آغاز کرد؛ زيرا آن حضرت بيهوده و خود سرانه خارج نشد و درپي هيچ نفع مادي براي خود و خاندانش نبود، بلکه بر ضد حکومت ظلم و طغيان قيام کرد، مي خواست بناهاي بلند عدالت را در ميان مردم به پاي دارد و چه با شکوه است گفتار آن حضرت که فرمود:
«پس هر کس مرا به حق بپذيرد، خداوند به حق سزاوارتر است، و هر کس به من اعتراض کند، صبر مي کنم تا اينکه خداوند ميان من و اين قوم حکم کند که او بهترين حاکمان است».
امام، قيام خود را چنين مشخص فرمود که براي احقاق حق و نابودي باطل بوده است. آن حضرت به نام حق، امت را فرا خواند که برگرد او جمع شوند تا حقوق خود را حمايت کنند و کرامت و عزت خود را که به دست امويان درهم کوبيده شده بود، محافظت نمايند و اگر امّت به ندايش پاسخ ندهد، حرکت انقلابي اش را با صبر و پايداري در مبارزه با ستمکاران و تجاوزکاران، ادامه دهد تا خداوند ميان وي و آن قوم، حکم نمايد که او بهترين حاکمان است... نيز آن حضرت مشخص نمود که مي خواهد بر شيوه جد و پدرش حرکت کند نه بر شيوه هيچ يک از خلفا.
در اين وصيتنامه مواردي است که در مطالعه علل قيام آن حضرت عليه السلام به آنها مراجعه مي کنيم.
امام، پس از وصيت به برادرش محمد، براي سفر به مکه آماده گرديد تا با حجاج بيت اللَّه الحرام و ديگران، ملاقات کند و اوضاع موجود در کشور و آن بحرانها و خطرهايي که امّت در روزگار يزيد با آن دست به گريبان است، با آنان در ميان بگذارد.
امام عليه السلام پيش از آنکه مدينه را به سوي مکّه ترک کند، به مسجد جدّش پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شد و در حالي که غرق در غم و اندوه بود، آخرين نگاه وداع را بر آن افکند، آنگاه به محراب جدش صلي الله عليه و آله و به منبر آن حضرت نگاه کرد و خاطرات آن محبتي برايش زنده شد که جدش صلي الله عليه و آله در هنگام خرد سالي اش به وي ارزاني مي داشت؛ زيرا حسين عليه السلام در همه دورانهاي زندگي اش، آن محبتي را که جدش به وي عنايت مي فرمود، فراموش نکرده بود آنگاه که درباره او مي گفت: «حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست بدارد هر کس که حسين عليه السلام را دوست دارد، حسين، سبطي از اسباط است...» (8) .
امام، به ياد آورد که چگونه پيامبر صلي الله عليه و آله ارزشهاي والايي را که روح مبارکش در برداشت، به وي عطا فرمود، ارزشهايي که با داشتن آنها، خاتم پيامبران و سرور فرستادگان شده بود امام يقين داشت که آن حضرت تنها از روي عاطفه محض، آن توجه را به وي نداشت، بلکه دقت نظر ديگري داشت که همان باقي ماندن بر طريق رسالت و مباني آن حضرت بود. امام، يقين پيدا کرد که بايد آن فداکاري عظيم را تقديم کند تا اسلام را از دستبرد تبهکاران مصون بدارد...
مورخان مي گويند: آن حضرت در ميان اهل بيتش، وارد مسجد شد، در حالي که در راه رفتن بر دو نفر تکيه داشت و گفتار «يزيد بن مفرغ» را بر زبان مي آورد:
لاذ عرت السوام في فلق الصبح      مغيراً و لا دعيت يزيدا
يوم اعطي من المهانة ضيما           والمنايا ترصدنني ان احيدا (9) .
«نه هنگام سپيده صبح، پرندگان را پريشان سازم آنگاه که حمله کنم و نه مرا يزيد بخوانند».
«روزي که به زور خواري ببينم و اجلها به انتظار من باشند که از راه به در روم».
«ابوسعيد» مي گويد: هنگامي که اين دو بيت را شنيدم، با خود گفتم که آن حضرت به آنها تمثل نجسته مگر براي تصميمي که گرفته است، پس چيزي نگذشت که به من خبر رسيد آن حضرت به سوي مکه حرکت نموده است (10) .
امام، تصميم بر فدارکاري گرفته بود تا مسير زندگي را تغيير دهد و سخن خدا و انديشه خير را در زمين بالا برد.
اما يثرب، مهد نبوت، هنگامي که خبر حرکت حضرت حسين عليه السلام در آن شايع شد، در حزن و اندوه فرو رفت و غم و درد بر مردمش سايه افکن شد؛ زيرا مطمئن شدند که خسارت سنگيني بر آنها دست خواهد يافت؛ چون پرتوي از نور رسالت که زندگي آنها را روشني مي بخشيد، از آن دور مي شد، آن عده از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله که بر جاي بودند به شدت اندوهگين شدند؛ زيرا در وجود حسين عليه السلام، ادامه وجود جدش صلي الله عليه و آله را مي ديدند که آنان را از زندگي و سرگرداني در صحرا، رهايي بخشيده بود.

 

پاورقي :

(1) الفتوح 29 - 27 / 5.
(2) العوالم، 178 - 177 / 17.

(3) الفتوح 29 / 5.

(4) مقرّم، مقتل حضرت حسين عليه السلام 138 - 137 / 5.

(5) طبري، تاريخ 342 - 341 / 55.
(6) الفتوح، ص32.

(7) الفتوح: 34 - 33 خوارزمي، مقتل 189 - 188/1.
(8) ترمذي، سنن: 658 / 5 / ح 3775؛ ابن ماجه، سنن 51 / 1 ح144؛ العوالم 34 - 33 / 17 / باب 1 / ح 4 - 1.
(9) ابن اثير، تاريخ 17 / 4.
(10) ابن عساکر، تاريخ 204 / 14. طبري، تاريخ 342 / 55.

 

عشاق الحسین بازدید : 139 شنبه 1392/01/31 نظرات (0)

معاويه، زندگي اش را با بزرگترين گناه در اسلام و زشت ترين جنايت در تاريخ، پايان داد؛ زيرا بدون هيچ و اهمه اي فرزند بد نهادش «يزيد» را به عنوان خليفه بر مسلمين تحميل کرد تا دين و دنياي آنان را به تباهي بکشاند و مصيبتها و فجايع جاويداني را برايشان به ارمغان آورد...
معاويه به انواع وسايل ددمنشانه دست زد تا سلطنت را در خاندانش موروثي سازد.
«جاحظ» عقيده دارد که معاويه از پادشاهان ايران و بيزانس تقليد کرد و خلافت را به سلطنتي همچون سلطنت پادشاهان ساساني و همانند سزارها تبديل نمود...

 كينه يزيد نسبت به پيامبر

جان يزيد از کينه توزي نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله و دشمني با آن حضرت، مالامال بود؛ زيرا پيامبر در روز بدر، بعضي از افراد خاندانش را کشته بود، هنگامي که يزيد، عترت پاک را قتل عام کرد، خوشحال و شادمان بر اريکه قدرت نشست و پاي مي جنباند؛ چون انتقام خود را از پيامبر صلي الله عليه و آله گرفته بود، آنگاه آرزو کرد که اي کاش! بزرگان وي مي بودند و مي ديدند که چگونه انتقامشان را گرفته است پس از آن، شعر «ابن الزبعري» را خواند که گفته:
ليت اشياخي ببدر شهدوا              جزع الخزرج من و قع الأسل
لأهلوا و استهلوا فرحا                    ثم قالوا: يا يزيد لا تشل
قد قتلنا القرم من اشياخهم            وعدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا                 خبر جاء و لا و حي نزل
لست من خندف إن لم انتقم          من بني احمد ما کان فعل (1) .

«کاش بزرگانم در بدر مي ديدند که چگونه خزرج از ضربه هاي نيزه بي تاب گشته اند».
«آنها به شادي و شادماني مي شکفتند و مي گفتند: يزيد، دستت فلج مباد».
«ما بزرگ بزرگانشان را کشتيم و با بدر برابر کرديم و برابر شد».
«بني هاشم در مملکت بازي کردند؛ زيرا نه خبري آمده و نه وحيي نازل شده است».
«من از خندف نيستم اگر از خاندان احمد، انتقام کارهايش را نگيرم».

 

كينه يزيد نسبت به انصار

يزيد، به شدت با «انصار» دشمني داشت، زيرا آنان پيامبر صلي الله عليه و آله را ياري دادند، با قريش جنگيدند، سرهاي بزرگانشان را درو کردند. و بني اميه را نيز دوست نمي داشتند؛ چون عثمان در کنار آنان کشته شد و از او دفاع نکردند و سپس با علي عليه السلام بيعت نمودند و همراه وي به جنگ معاويه در صفين رفتند و پس از شهادت امام، از مهمترين عناصر مخالف معاويه بودند. يزيد، پيوسته از آنها در خشم بود و از «کعب بن جعيل» خواست تا آنان را بد بگويد، اما وي نپذيرفت و گفت:
«تو مرا پس از ايمان، به شرک فرا مي خواني. من قومي را که رسول خدا صلي الله عليه و آله را ياري کرده اند، بد نمي گويم، ولي تو را به جواني از ميان ما که مسيحي است، راهنمايي مي کنم که زبانش گويي زبان گاو نري است؛ يعني اخطل».
يزيد، «اخطل»را فراخواند و از او خواست تا انصار را بد بگويد، او پذيرفت و با اين ابيات دشنام گونه، آنان را بد گفت:
لعن الآله من اليهود عصابة             ما بين صليصل و بين صرار
قوم اذا هدر القصير رأيتهم              حمراً عيونهم من المسطار
خلوا المکارم لستم من أهلها         وخذوا مساحيکم بني النجار
ان الفوارس يعلمون ظهورکم           اولاد کل مقبح اکاز
ذهبت قريش بالمکارم کلها             واللؤم تحت عمائم الانصار (2) .
«خداوند گروهي از يهود را ميان صليصل و صرار (3) لعنت کند».
«قومي که هرگاه سيل خروشان شود، آنها را با چشماني سرخ شده از شراب مي بيني».
«بزرگواريها را رها کنيد که شما اهل آن نيستيد و بيلهايتان را بگيريد اي بني نجار».
«سواران، پدرانتان را مي شناسند اي فرزندان هر پليد شخم زن».
«قريش همه بزرگواريهارا برده اند و پستي زير عمامه هاي انصاراست».
اخطل، شعر خود را با بدگويي از يهوديان آغاز کرد و آنان را قرين انصار دانست؛ زيرا در يثرب با آنها سکونت دارند و از انصار عيبجويي کرده از آن جهت که آنان اهل زراعت و کشاورزي هستند و اهل نجد و کرامت نيستند. و آنان را به ترسو بودن در هنگام جنگ متهم کرد و شرف و مجد را به قريشيان و همه پستي را به زير عمامه انصار نسبت داد!!
اين بدگويي تلخ، «نعمان بن بشير» را که يکي از عمّال امويان بود، بر آشفته ساخت. او، خشمگين نزد معاويه رفت و هنگامي که به حضور وي رسيد، عمامه اش را از سر برداشت و گفت: «اي معاويه! آيا فرومايگي مي بيني؟!
- نه، بلکه خير و کرامت مي بينم، چه خبر شده؟!
- اخطل ادعا کرده که فرومايگي در زير عمامه هاي ماست!
آنگاه نعمان به جلب نظر معاويه پرداخت و گفت:
معاوي اَلا تعطنا الحق تعترف           لحق الازد مسدولا عليها العمائم
أيشتمنا عبد الاراقم ضلة               فما ذا الذيي تجدي عليک الاراقم
فمالي ثأر دون قطع لسانه             فدونک من ترضيه عنه الدراهم (4) .
«اي معاويه! اگر حق ما را ندهي، در آن صورت به حق «ازد» که عمامه ها بر آن قرارداده شده اند، اعتراف کرده باشي».
«آيا غلام اراقم بي سبب ما را دشنام دهد؟ مگر اراقم چه چيزي به تو خواهند رساند؟».
«من انتقامي جز بريدن زبانش نمي خواهم، پس آن را داشته باش که به جاي آن درهمها موجب خشنودي مي شوند».
معاويه گفت: خواسته ات چيست؟
- زبانش را مي خواهم.
- آن براي تواست.
خبر به «اخطل» رسيد، او به سرعت نزد يزيد رفت و از او پناه جست و به او گفت: اين همان خبري است که از آن مي ترسيدم.
يزيد، او را اطمينان داد و نزد پدرش رفته به او خبر داد که وي را پناه داده است. معاويه به او گفت: با پناه دادن ابوخالد (يعني يزيد) نمي شود کاري کرد، پس او را بخشيد.
اخطل، به حمايت يزيد از وي افتخار مي کرد و نعمان را شماتت مي نمود و مي گفت:
ابا خالد دافعت عني عظيمة           وادرکت لحمي قبل أن يتبددا
واطفأت عني نار نعمان بعدما          أغذ لأمر عاجز و تجردا
ولما رأي النعمان دوني ابن حرة       طوي الکشح اذ لم يستطعني و عردا (5) .
«اي ابوخالد! امر بزرگي را از من دور ساختي و گوشت مرا قبل از آنکه قطعه قطعه شود، نگاه داشتي».
«وآتش نعمان را بر من خاموش ساختي پس از آنکه تصميم مهم و سختي گرفته بود».
«اما هنگامي که فرزند آزاد زني را در کنار من ديد، ناکام و بينوا برگشت؛ چون ديد از عهده ام بر نمي آيد».
اينها بعضي از حالتها و جهت گيريهاي يزيد هستند که مسخ بودن وي را نشان مي دهد. و اينکه تا چه حد در جرم و جنايت، غوطه و ر گشته و از هر خوي و خصلت درستي، به دور بوده است... از حالتهاي مضحک زمانه و لغزشهاي روزگار است که اين پليد بي بندوبار، حاکم مسلمين و امام آنها گردد.

 

پاورقي :

(1) البداية و النهاية 192 / 8.
(2) طبقات الشعراء، ص320، و لکن دو بيت فقط نقل کرده و عقد الفريد 321 / 5.
(3) صليصل و صرار» از محلها نزديک مدينه مي باشند.
(4) العقد الفريد 322 - 321/5.
(5) اخطل، ديوان، ص89.

 

عشاق الحسین بازدید : 146 شنبه 1392/01/31 نظرات (0)

بخش چهاردهم-احضار امام حسين توسط مروان
وليد، هنگام نيمه شب (1) «عبداللَّه بن عمرو بن عثمان» را که غلامي نوجوان بود، به دنبال حضرت حسين عليه السلام و فرزند زبير فرستاد و علت اينکه در آن وقت وي را فرستاد، اين بود که شايد در آن وقت شب، موافقت حضرت حسين عليه السلام با بيعت يزيد را ولو مخفيانه، به دست آورد، او مي دانست که اگر آن حضرت، اين مطلب را از وي مي پذيرفت عهدش را نمي شکست و از قولش، تخلف نمي کرد.
آن جوان رفت تا حسين عليه السلام و پسر زبير را براي حضور نزد وليد فراخواند، آن دو را در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله يافت و آنها را براي آن کار دعوت کرد، آن دو، پذيرفتند به وي دستور دادند که برود.
«فرزند زبير» پريشان شد و به امام گفت: فکر مي کنيد چرا وي در اين ساعت که معمولاً ديداري ندارد، ما را احضار کرده است؟

- فکر مي کنم طاغوتشان (معاويه) هلاک شده است، او براي گرفتن بيعت به دنبال ما فرستاده است، پيش از آنکه اين خبر در بين مردم منتشر شود.
- من هم چيزي غير از اين گمان نمي کنم، تو مي خواهي چه کارکني؟
- هم اينک جوانانم را فراهم مي آورم و سپس به سوي او مي روم و آنان را بر در خانه، مي نشانم.


- من بر تو مي ترسم، اگر وارد شوي.
- من تنها در صورتي به نزد وي مي روم که قدرت امتناع داشته باشم (2) .
سرور آزادگان به منزل خود رفت و غسل نمود و نماز خواند و به درگاه خدا دعا کرد (3) ، سپس اهل بيتش را فرمان داد تا سلاح بردارند و همراه وي خارج شوند. آنان، به سرعت برگرد آن حضرت فراهم آمدند و آن حضرت به آنها دستور داد تا بر در خانه بنشينند و به آنها فرمود: «من داخل مي شوم، پس اگر شما را فراخواندم و يا صداي مرا شنيديد که بلند گشته است، همگي بر من داخل شويد».
امام، بر وليد وارد شد و مروان را نزد وي ديد که ميان آنها قطع رابطه وجود داشت، پس امام آن دو را به نزديک شدن و اصلاح و ترک کينه ها امر فرمود .

روحيه امام عليه السلام - که بر آن سرشته شده بود - اصلاح بود، حتي ميان دشمنان و مخالفانش، پس آن حضرت عليه السلام به آنها فرمود: «باهم و صلت داشتن از قطع رابطه بهتراست و صلح از فساد بهتر، اينک براي شما وقت آن فرا رسيده است که با هم باشيد، خداوند ميان شما را اصلاح نمايد (4) .
آن دو، پاسخي به آن حضرت ندادند و سکوتي سهمگين بر آنها دست يافته بود. آنگاه امام، روي به وليد کرد و به او گفت: «آيا خبري از معاويه به تو رسيده است؟ زيرا وي بيمار و بيماري اش طولاني شده بود، اکنون حالش چطوراست؟».
وليد با صدايي اندوهناک و پريشان گفت: «خداوند تو را در مرگ معاويه اجر دهد، او براي تو عمويي با صداقت بود و اينک طعم مرگ را چشيده، اين نامه امير المؤمنين يزيد است...».
حضرت حسين استرجاع کرد و به وي فرمود: «مرا براي چه دعوت کرده اي؟».
- تو را براي بيعت دعوت کرده ام (5) .
امام عليه السلام فرمود: شخصي مانند من، مخفيانه بيعت نمي کند و بيعت مخفيانه از من پذيرفته نمي شود، پس هرگاه براي مردم خارج شدي و آنان را براي بيعت فراخواندي، ما را نيز همراه آنان دعوت مي نمايي و کار يکسان خواهد بود».
امام، درخواست کرد که مسأله تا هنگام صبح تأخير داده شود تا اجتماع عظيمي از مردم تشکيل شود و آن حضرت نظر خود را در محکوم کردن بيعت يزيد، اعلام نمايد و همّت مسلمانان را براي انقلاب و سرنگون کردن حکومت يزيد به قيام فراخواند.
وليد - بنابه گفته مورخان - عافيت طلب بود و فتنه را نمي پسنديد، پس از امام به خاطر گفتارش، تشکر کرد و به آن حضرت اجازه داد که به خانه اش برگردد.
در اينجا، آن فرومايه پليد، «مروان بن حکم» خشمگين و پر کينه بر وليد فرياد زد: «اگر اين ساعت از تو دور شود و با تو بيعت ننمايد، ديگر هيچگاه اين گونه بروي قدرت نخواهي يافت تا اينکه ميان شما و ميان وي کشته ها فراوان گردند. او را بازداشت کن که بيعت کند وگرنه گردنش را بزن».
سرور آزادگان به سوي آن ترسوي پليد، ترسوزاده دون، برخاست و به وي فرمود: «اي فرزند آن زن زاغ چشم! آيا تو مرا مي کشي يا او؟ به خدا! دروغ گفتي و پست همت شده اي» (6) .
سپس، روي به وليد کرد و او را از عزم و تصميم خود در نپذيرفتن بيعت يزيد، آگاه کرده گفت: «اي امير! ما، اهل بيت نبوت و معدن رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگان و محل رحمت هستيم. خداوند به خاطر ما (خلقت را) گشود و به خاطر ما پايان داد، يزيد، مردي فاسق است، شرابخوار و کشنده جانهاي حرام شده و آشکار کننده فسق مي باشد، شخصي مانند من با کسي چون او بيعت نمي کند، ولي ما و شما صبح خواهيم کرد و مي بينيم و مي بينيد که کداميک از ما به خلافت و بيعت، شايسته تراست» (7) .
اين، نخستين اعلام آن حضرت به طور رسمي، پس از مرگ معاويه، در مورد رد کردن بيعت يزيد بود که آن را در کاخ فرمانداري و در محل قدرت حاکم بدون اينکه اعتنايي و يا ترس و وحشتي داشته باشد، اظهار فرمود.
اظهار آشکار آن حضرت در مورد رد کردن بيعت يزيد، بيانگر تصميم آن حضرت و آماده ساختن خويشتن براي فداکاري از عظمت مبدأ و شرافت عقيده اش بود؛ زيرا آن حضرت، به حکم مواريث معنوي و به حکم خاندانش که محل فراهم آمدن همه کمالات انساني هستند، چگونه با يزيد بيعت مي کرد، کسي که از عناصر فسق و فجور بود، اگر آن حضرت، وي را به عنوان پيشوايي بر مسلمين مي پذيرفت، حيات اسلامي را به سوي انهدام و نابودي سوق مي داد و عقايد ديني را به گمراهي و جهالتهاي عميقي گرفتار مي کرد.
سخن کوبنده و حقي که سرور آزادگان اظهار فرمود، مروان را ناخشنود ساخت، لذا با خشونت به و ليد روي کرد و او را بر رها کردن حضرت، سرزنش نمود و گفت: «با من مخالفت کردي، به خدا! هرگز چنين فرصتي بر او پيدا نخواهي کرد».
وليد، تحت تأثير منطق امام قرارگرفت و وجدانش بيدار گشت، لذا به ردّ ياوه گوييهاي مروان پرداخت و گفت: «واي بر تو! تو به من پيشنهادي دادي که دين و دنيايم را از دست بدهم، به خدا! دوست ندارم همه دنيا را داشته باشم ولي حسين را بکشم، سبحان اللَّه! آياحسين را بکشم به اين دليل که گفته است: بيعت نمي کنم. به خدا! گمان نمي کنم کسي باخون حسين به ديدار خدا برود مگر اينکه ميزانش سبک باشد و خداوند در روز قيامت به وي نظر نکند و تزکيه اش ننمايد و عذاب دردناکي براي وي خواهد بود».
مروان او را به مسخره گرفت و گفت: «اگر نظر تو اين باشد، به صواب
دست يافته اي!» (8) .
حضرت حسين عليه السلام تصميم گرفت مدينه را ترک کند و به سوي مکه برود تا به بيت اللَّه الحرام پناه جويد و از شرّ امويان و تعدّي آنان در امان باشد.

امام حسين و مروان

حضرت حسين عليه السلام فرداي آن شبي که عدم پذيرش بيعت با يزيد را اعلام کرده بود، در ميانه راه با مروان بن حکم روبه رو شد، مروان بي مقدمه به آن حضرت گفت: من دلسوز تو هستم، از من اطاعت کن تا رستگار و درست باشي!...
- «آن چه باشد اي مروان؟!».
- من به تو امر مي کنم با امير المؤمنين يزيد، بيعت کني که در دين و دنيا برايت بهتر است!
امام به شدّت ناراحت شد و استرجاع نموده، با منطقي رسا به گفتار مروان پاسخ داد و فرمود: «اگر امّت به حاکمي همچون يزيد مبتلا شود اسلام را بايد بدرود گفت، واي بر تو اي مروان! آيا مرا به بيعت با يزيد امر مي کني که مردي فاسق است، تو گفتاري ناصواب بر زبان آورده اي... من تو را بر گفته ات سرزنش نمي کنم؛ زيرا تو آن ملعوني هستي که رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را در حالي که در صلب پدرت حکم بن ابي العاص بودي، لعنت فرمود».
امام سپس اضافه کرد: «اي دشمن خدا! از من دور شو! که ما اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله هستيم، حق در ميان ماست و زبانهاي ما به حق سخن مي گويند، من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که مي فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان و بر اسيران آزاد شده و فرزندان اسيران آزاد شده حرام است. و فرمود: هرگاه معاويه را بر منبرم ديديد، شکمش را پاره کنيد، به خدا! مردم مدينه او را بر منبر جدّم ديدند و به آنچه دستور داده شده بودند، عمل نکردند...».
مروان پليد ناپاک به خشم آمد و فرياد کشيد: «به خدا! از من جدا نمي شوي تا اينکه با خواري با يزيد بيعت کني؛ زيرا شما خاندان ابوتراب از کينه خاندان ابوسفيان سيراب شده ايد و حق داريد که آنها را دشمن بداريد و آنها هم حق دارند که دشمن شما باشد».
امام نيز بر او فرياد کشيد: «اي ناپاک! از من دور شو که من از اهل بيت پاک هستم، خداوند درباره آنان اين آيه را بر پيامبرش صلي الله عليه و آله نازل فرمود: «اِنَّما يُريدُ اللَّه لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ و َيُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً» (9) .
او نمي توانست کلام امام را تحمل کند. وي به آتش درد و اندوه مي سوخت، آنگاه امام به وي فرمود: «اي فرزند زن زاغ چشم! تو را مژده باد به هر چيزي که پيامبر صلي الله عليه و آله نمي پسندد، روزي بر پروردگارت وارد مي شوي و جدم از تو درباره حق من و حق يزيد، خواهد پرسيد».
مروان به سرعت، نزد وليد شتافت و او را از سخنان حضرت حسين عليه السلام آگاه کرد (10) .

 

تماس گرفتن وليد با دمشق

وليد، يزيد را از اوضاع حاکم بر مدينه آگاه کرد و او را از خود داري حضرت حسين عليه السلام از بيعت، با خبر ساخت که آن حضرت معتقد است طاعتي براي يزيد بروي نيست. يزيد وقتي اين مطلب را فهميد به شدت خشمگين شد.

 

دستورهاي شديد از دمشق

يزيد، دستورهاي شديدي براي گرفتن بيعت مجدّد از اهل مدينه و کشتن حضرت حسين عليه السلام و فرستادن سر آن حضرت براي او به وليد داد که متن آن نامه چنين است: «از بنده خدا يزيد، امير المؤمنين به وليد بن عتبه، اما بعد: هرگاه اين نامه من به دست تو رسيد، بار ديگر با تأکيد از مردم مدينه بيعت بگير عبداللَّه بن زبير را رها کن که وي تا وقتي که زنده باشد، از دست ما نمي رود، سر حسين بن علي عليه السلام همراه جواب، باشد که اگر چنين کردي، افسار اسبان را براي تو خواهم گذاشت و نزد من جايزه و بهره فراوان و نعمت خواهي داشت، و السلام...».

 

عدم پذيرش وليد

وليد، رسماً آنچه را يزيد بر عهده او گذاشته بود، در مورد کشتن حضرت حسين عليه السلام، رد کرد و گفت: نه به خدا! خداوند مرا قاتل حسين بن علي نخواهد ديد... من فرزند دخت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله را نمي کشم هر چند همه دنيا را به من بدهد (11) .
اين نامه در حالي به دست وي رسيد که امام از مدينه به سوي مکه خارج شده بود.

 

پاورقي:

 

(1) البداية و النهاية: 147 / 8.
(2) ابن اثير، تاريخ15 - 14 / 4.
(3) الدر النظيم، ص171.
(4) ابن اثير، تاريخ 15 / 4.
(5) الفتوح 17 / 5.
(6) ابن اثير، تاريخ 15 / 4.
(7) الفتوح 19 - 18 / 5.
(8) طبري، تاريخ 340 / 5.
(9) احزاب، 33.
(10) الفتوح 25 - 23 / 5.
(11) الفتوح 26 / 5.

عشاق الحسین بازدید : 160 شنبه 1392/01/31 نظرات (0)

بخش سیزدهم-حكومت يزيدو عدم بیعت امام

«يزيد»، پس از هلاک شدن پدرش، رهبري دولت اسلامي را در دست گرفت در حالي که وي در سن و سال جواني بود روزگار او را پاک نکرده و تجربه ها، وي را صيقلي نداده بود. بنا به اتفاق مورخان، وي به خوشگذراني، شکار، شراب، زنان و سگان شکاري علاقه اي وافر داشت و به ارتکاب منکر و فحشا، توجهي فراوان داشت.
وي هنگام هلاکت پدرش، در دمشق نبود، بلکه در «حوارين الثنيه» در سفر شکار بود (1) ، «ضحاک بن قيس» نامه اي براي وي فرستاد که او را در مرگ معاويه تسليت مي داد و به خلافت، تبريک مي گفت و از او مي خواست تا فوراً به دمشق بيايد و زمام امور حکومت را به دست گيرد.
هنگامي که يزيد نامه را خواند فوراً همراه با کارواني از داييانش، به سوي پايتخت حرکت کرد. وي موهاي زيادي داشت و در طول راه نيز چهره اي گرد آلود پيدا کرده بود، نه عمامه اي بر سر نهاده و نه شمشيري بر کمر بسته بود.

عشاق الحسین بازدید : 152 جمعه 1392/01/30 نظرات (0)

بخش دوازدهم-ساختارهاي تربيتي امام حسين


در سبط پيامبر صلي الله عليه و آله و ريحانه اش امام حسين عليه السلام همه عناصر ناب تربيتي فراهم آمده بود که جز او کسي آنهارا به دست نياورد و او از جوهر و لُبّ آنها بهره برد، اين عناصر، آن حضرت را براي رهبري امت و تحمل رسالت اسلام با همه ابعاد و ساختهايش، آماده نمود و به او نيروهاي نامحدود روحي، از ايمان عميق به خدا و استقامت در شکيبايي بر محنتها و مصيبتها بخشيد که هيچ موجود زنده اي از نوع بشر بر آنها طاقت تحمل نداشت.
اما قواي تربيتي که به دست آورد و در ساخت آن حضرت و رساندن عظيم ترين ثروتهاي فکري و اصلاحي به وي مؤثر بودند، عبارتند از:

عشاق الحسین بازدید : 161 جمعه 1392/01/30 نظرات (0)

بخش یازدهم-عُمَر و حضرت امام حسين

امام حسين عليه السلام در دل، اندوهي فراوان و غمي جانکاه داشت از آن که جايگاه پدرش را غصب نموده بود و اين امر، عنصري از عناصر ناخرسندي و دل آزردگي براي آن حضرت به وجود آورد و با آگاهي تمام، احساس تلخکامي مي نمود در حالي که در سن و سال آغازين خود بود.
مورخان مي گويند: روزي عمر بالاي منبر به خطبه مشغول بود که ناگهان حسين را ديد که به سوي او از منبر بالا مي رفت و فرياد بر مي آورد: «پايين بيا، از منبر پدرم پايين بياوبه سوي منبر پدرت برو».
عمر مبهوت شد و حيرت بر او مستولي گشت و گفته اش را تصديق کرد و گفت: «راست گفتي، پدرم منبري نداشته است».
پس اورا گرفت و در کنار خويش نشاند و شروع کرد به تحقيق درباره اينکه چه کسي اين مطلب را به او دستور داده و به او گفت: «چه کسي تو را ياد داده است؟».
امام فرمود: «به خدا قسم! هيچ کس به من ياد نداده است» (1) .

عشاق الحسین بازدید : 146 جمعه 1392/01/30 نظرات (0)

بخش دهم-خبر پيامبر از شهادت امام حسين

پيامبر صلي الله عليه و آله ياران خودرا از کشته شدن ريحانه و سبط خويش با خبر ساخت و اين امر را ميان مسلمين انتشار داد به طوري که اين موضوع نزد آنها از امور حتمي گرديد و در مورد آن هيچگونه شکي نداشتند.
«ابن عباس» مي گفت: «ما شکي نداشتيم و اهل بيت فراوان بودند که حسين بن علي در طف کشته مي شود» (1) .
پيامبر صلي الله عليه و آله در چند موضع بخاطر سختيها و فجايعي که دلهارا آب مي کند و بر ريحانه اش خواهد گذشت، به سختي و با سوز دل گريست. در اينجا مروري بر آن اخبار مي کنيم:
1 - «ام فضل دختر حارث» روايت کرده: حسين در بغل من بود که بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شدم در حالي که حسين را با خود داشتم. پس او را در دامن رسول خدا صلي الله عليه و آله گذاشتم، سپس متوجه شدم که چشمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اشک لبريز شده اند. به آن حضرت گفتم: اي پيامبر خدا! پدر و مادرم فداي تو باد! تورا چه مي شود؟
حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد که امتم اين پسرم را خواهند گشت».
ام فضل پريشان گشت و گفت: اين کشته مي شود؟ و به حسين اشاره نمود.
حضرت فرمود: آري. و جبرئيل تربتي سرخ رنگ از تربتش را براي من آورد (2) .
ام فضل به گريه پرداخت و غم و اندوهي فراوان براو دست يافت.


عشاق الحسین بازدید : 116 جمعه 1392/01/30 نظرات (0)

نقش نگين انگشتر امام حسين علیه السلام

آن حضرت، دو انگشتري داشته؛ يکي از آنها عقيق بوده که بر آن «ان اللَّه بالغ امره» (1) نقش شده بود و ديگري همان است که در روز شهادتش، به غارت برده شد و بر آن نوشته شده بود: «لا إله إلّا اللَّه عدد لقاء اللَّه» و وارد شده است: «هر کس مانند آن، انگشتر خود سازد، براي او مانعي از شيطان خواهد بود» (2) .

استعمال عطر

آن حضرت، به عطر علاقه داشت و در سفر و حضر، مشک از او دورنمي شد و در مجلس او، بخور عود وجود داشت (3) .

خانه مسكوني امام حسين

نخستين خانه اي که با والدينش در آن ساکن شد، مجاور خانه عايشه بود و دري به مسجد داشت که به خانه فاطمه شناخته مي شد (4) .

 

پاورقي :

(1) در نور الابصار. ص253 آمده است که نقش نگين وي «لکل اجل کتاب» بوده است.
(2) دلائل الامامة، ص73.

(3) ريحانة الرسول، ص38.

(4) وفاء الوفاء.

عشاق الحسین بازدید : 158 جمعه 1392/01/30 نظرات (0)

القاب آن حضرت و آنچه از صفات بلند در وجودش بود، بر علوّ ذات وي دلالت دارد و آنها عبارتند از:
1 - شهيد.
2 - طيّب.
3 - سيّد شباب اهل الجنّه (سرور جوانان اهل بهشت).
4 - سبط (1) به اعتبار فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله که فرمود: «حسين، سبطي از اسباط است» (2) .
5 - رشيد.
6 - وفي (وفادار).
7 - مبارک.
8 - التابع لمرضاة اللَّه (پيرو رضاي خدا) (3) .
9 - الدليل علي ذات اللَّه (دليل و راهنما برذات حق).
10 - مطهر.
11 - برّ (نيکوکار).
12 - احد الکاظمين (يکي از فرو خورندگان خشم) (4) .

كنيه امام حسين

کنيه آن حضرت «ابو عبداللَّه» (5) بود و بسياري از مورخان گفته اند که وي کنيه اي غير از آن نداشته است (6) و گفته شده: کنيه اش «ابو علي» (7) مي باشد و مردم پس از شهادتش او را «ابو الشهداء و ابو الاحرار» کنيه دادند.

 

پاورقي:

(1) تحفة الازهار و زلال الانهار.
(2) بستاني، دائرة المعارف 47:7.
(3) نور الابصار، ص253. جوهرة الکلام في مدح السادة الاعلام، ص116.
(4) دلائل الامامة، ص73.
(5) الارشاد، ص198.
(6) الفصول المهمّة، ص170. نور الابصار، ص253.
(7) المناقب 78:4. انساب الاشراف، ج1، ق1.

عشاق الحسین بازدید : 147 جمعه 1392/01/30 نظرات (0)

بخش هفتم-چهره امام حسين علیه السلام

در چهره امام حسين عليه السلام نشانه هاي جدش، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آشکار شد؛ زيرا در اوصاف خود همانند آن حضرت بود و در اخلاقي که پيامبر به آنها بر ديگر پيامبران، امتياز يافت نيز همانند وي گرديد.
«محمد بن ضحاک» اورا توصيف نموده گفت: «بدن حسين، شبيه بدن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود» (1) .
و گفته شده: «از ناف تا پاهايش، شبيه پيامبر صلي الله عليه و آله بود» (2) .
و حضرت امام علي عليه السلام فرمود: «هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ما بين گردن و دهان آن حضرت بنگرد، به حسن نگاه کند و هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله از گردن تا قوزک پا نگاه کند، از نظر خلقت و رنگ، به حسين بن علي بنگرد...» (3) .
بر چهره شريف آن حضرت، نشانه هاي امامت آشکار شد و چهره اش از درخشانترين چهره هاي مردم بود و آن گونه بود که «ابو کبير هذلي» مي گفت: . . . ( ادامه مطلب)

عشاق الحسین بازدید : 116 پنجشنبه 1392/01/29 نظرات (0)

بخش ششم-عنايت پيامبر به امام حسين

پيامبر صلي الله عليه و آله شخصاً سرپرستي امام حسين را به عهده گرفت و به وي توجهي فراوان داشت و روحش را با روح خود و عواطفش را با عواطف خويش آميخته ساخت. و بنابر آنچه مورخان مي گويند، انگشت ابهام خودرا در دهان وي مي گذاشت و آن حضرت، وي را پس از تولدش گرفت و زبانش را در دهان او گذاشت تا او را از تراوش نبوت، تغذيه دهد، در حالي که به او مي فرمود: «هان اي حسين! هان اي حسين! خداوند نپذيرفت جز آنچه را خود خواهد - يعني امامت را - که در تو و در فرزندانت باشد...» (1) .
و در اين باره «سيد طباطبائي» مي گويد:
ذادوا عن الماء ظمآناً مراضعه
من جده المصطفي الساقي أصابعه
يعطيه ابهامه آناً و آونة
لسانه فاستوت منه طبائعه
غرس سقاه رسول اللَّه من يده
وطاب من بعد طيب الأصل فارعه
«او را تشنه از آب بازداشتند، آنکه جدش مصطفي از انگشتانش به او مي نوشانيد».
«گاهي (انگشت) ابهامش را به او مي داد و گاهي زبانش را تا اينکه سرشتهايش از او پاي گرفت».
«نهالي که پيامبر خدا از دست خود آن را آبياري کرد و بعد از نيکي اصلش، شاخه ها نيز نيکو گرديد».
پيامبر صلي الله عليه و آله در جان نوزادش، بزرگواريها و مکرمتهايش را فرو ريخت تامثالي از او و ادامه اي براي زندگيش باشد و در نشر اهداف و حمايت از اصولش نماينده او گردد.

عشاق الحسین بازدید : 166 پنجشنبه 1392/01/29 نظرات (0)

پيامبر صلي الله عليه و آله شخصاً بيشتر مراسم شرعي تولد مولود مبارکش را به جاي آورد و اين اعمال را انجام دادند: 

اذان و اقامه

پيامبر صلي الله عليه و آله مولود بزرگوارش را در آغوش گرفت و در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپ او اقامه راخواند (1) و در خبر آمده است که: «اين عمل، نگهدارنده نوزاد از شيطان رجيم است» (2) .
نخستين صدايي که به گوش حسين عليه السلام رسيد، صداي جدش حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله بود؛ نخستين کسي است که به سوي خدا روي آورد و مردم را به طرف او خواند و سرود آن صدا: «اللَّه أکبر لا إله إلّا اللَّه...» بود.
پيامبر صلي الله عليه و آله
اين کلمات را که جوهر ايمان و واقعيت اسلام را در بردارد، در جان فرزند نوزادش کاشت و او را به آنها تغذيه نمود و آنها از عناصر و ارکان وجوديش گرديد و در همه مراحل زندگيش، شيفته آنها شد، پس به سوي ميدانهاي جهاد شتافت و همه چيز را فدا کرد تا اين کلمات در زمين، بلندي يابد و نيروهاي خير و صلح، حاکم شود و نشانه هاي ارتداد جاهلي - که براي خاموشي نور خدا کوشا بود - درهم کوبيده و نابود شود.

عشاق الحسین بازدید : 123 پنجشنبه 1392/01/29 نظرات (0)

سبط پيامبر صلي الله عليه و آله در سال چهارم هجري (1) ، چشم به دنياي وجود گشود. و گفته شده که در سال سوم بوده (2) و راويان در مورد ماه ولادت آن حضرت، اختلاف دارند و اغلب بر آنند که در ماه شعبان و در روز پنجم از آن مي باشد (3) و بعضي از آنان روز ولادت را معين نکرده اند بلکه گفته اند چند شبي از شعبان گذشته، به دنيا آمد (4) و بعضي از مورخان اين موضوع را ناديده گرفته و به گفتناينکه در شعبان به دنيا آمده اکتفا نموده اند (5) و بعضي از بزرگان بر اين باورند که آن حضرت در آخر ربيع الاول ولادت يافته و اين بر خلاف مشهوراست پس توجهي به آن نمي شود (6) .

پاورقي:

(1) ابن عساکر، ترجمة امام الحسين عليه السلام ص 38. تهذيب الاسماء 163:1. مقاتل الطالبيين، ص84. مقريزي، خطط 285:2. بستاني، دائرة المعارف 48:7. جوهرة الکلام في مدح السادة الاعلام، ص116. الافادة في تاريخ الأئمة السادة از يحي بن الحسين (متوفي 424 ه) از کتابهاي کپي شده کتابخانه امام حکيم. الذريّة الطاهرة از کتابهاي خطي کتابخانه عمومي حضرت امير المؤمنين عليه السلام. مجمع الزوائد 194:9. اسد الغابة 18:2. الارشاد، ص198.
(2) اصول کافي 463:1. مقريزي، خطط 285:2. الاستيعاب (چاپ شده در حاشيه الاصابة) 392:1.
(3) طبراني،المعجم الکبير از مخطوطات کتابخانه حضرت امير المؤمنين عليه السلام. تحفة الازهار و زلال الانهار از مخطوطات کتابخانه عمومي امام کاشف الغطاء. مقريزي، خطط 285:2.
(4) امتاع الاسماع،ص187. اسد الغابة 18:2 الذرية الطاهرة، ص101.
(5) فتح الباري في باب مناقب ‏الحسن و الحسين ‏عليه السلام 75:7.
(6) المقنعة، ص467. التهذيب 41:6. الدروس 8:2.

عشاق الحسین بازدید : 134 پنجشنبه 1392/01/29 نظرات (0)

بخش سوم-اندوه و گريستن پيامبر بعد از ولادت

هنگامي که مژده تولد سبط پيامبر اکرم به آن حضرت داده شد، بلا فاصله به خانه بضعه اش فاطمه عليها السلام شتافت، در حالي که قدمهايش را سنگين بر مي داشت و غم و اندوه بر او چيره گشته بود، پس با صدايي گرفته و اندوهناک صدا زد: «اي اسما! پسرم را نزد من بياور».
اسما، وي را به آن حضرت داد. پيامبر اورا در آغوش گرفت و بسيار بر او بوسه زد، در حالي که گريه را سر داده بود. اسما پريشان شد و گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد از چه رو مي گريي؟!».
پيامبر صلي الله عليه و آله در حالي که چشمانش از اشک پر بود، به وي پاسخ داد: «بخاطر اين پسرم مي گريم».
حيرت و سرگرداني بر او دست يافته بود و معناي اين پديده و موضوع آن را درک نمي کرد. پس به سخن آمد و گفت: «او هم اکنون به دنيا آمده است».
پيامبر با صدايي از غم و اندوه، بريده به وي پاسخ داد و فرمود: «گروه جفاکار بعد از من او را مي کشند، خداوند شفاعتم را از آنان دور سازد...».

سپس با اندوه برخاست و اسما را محرمانه گفت: «به فاطمه خبر مده چراکه وي تازه فارغ شده است...» (1) .
پيامبر صلي الله عليه و آله غرق در اندوه و غم، از خانه بيرون رفت؛ زيرا او از غيب خبر يافته بود چه مصيبتها و بلاهايي که هر موجود زنده اي را سراسيمه مي سازد، بر اين فرزندش خواهد گذشت.

 

پاورقي :

(1) مسند امام زيد، ص 468 و در امالي صدوق، ص199 آمده است که پيامبر صلي الله عليه و آله حسين را بعد از تولدش گرفت و سپس در حالي که مي گريست، وي را به صفيه دختر عبدالمطلب سپرد و گفت: «خداوند لعنت کند قومي را که کشنده تو باشند و اين را سه بار فرمود». صفيه گفت: پدر و مادرم فدايت باد! چه کسي اورا مي کشد؟ فرمود: «گروه جفا کار از بني اميه».

عشاق الحسین بازدید : 231 پنجشنبه 1392/01/29 نظرات (0)

بخش اول-پدر و مادر امام حسین

مادر :

 وي آن نهال پاک است از سيده نساء العالمين فاطمه زهرا عليها السلام که خداوند اورا به فضل خويش طاهر گردانيد و او را قرار داد تا از ضلالت، هدايت کند و از تفرقه، به جمع باز آورد... او فاطمه زهراست که اخگري از روح پدر و فيضي از نور او دارد و شعاعهايي از هدايتش که وي محل عنايت و توجه او بود و با هاله اي از بزرگداشت و تقدير دربرش گرفت و دوستيش را بر مسلمين فرض کرد تا جزئي از عقيده و دينشان باشد در حالي که فضيلت و جايگاه عظيمش را در اسلام گسترده ساخت تا الگويي براي زنان امتش باشد.
پيامبر صلي الله عليه و آله ارزشها و سجايايش را در نشستهاي عمومي و خصوصي و بر روي منبرش، مورد تکريم قرار داد تا مسلمين آن را حفظ کنند و در گفته هايي که راويان اسلام بر آن اجماع دارند، فرمود:
1 - «خداوند براي خشم تو خشمگين مي شود و براي رضاي تو خشنود
مي گردد...» (1) .

درباره ما
Profile Pic
هیئت جوانان علمدار امام حسین (ع) اصفهان - بهارستان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 41
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 56
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 61
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 61
  • بازدید ماه : 249
  • بازدید سال : 3,150
  • بازدید کلی : 83,966