loading...
پایگاه جامع جوانان علمدار امام حسین (ع)
عشاق الحسین بازدید : 136 سه شنبه 1392/04/04 نظرات (0)

جناب حجة الاسلام آقاي سيد محمد موسوي زنجاني در روز 14 ماه صفر المظفر سال 1413 هـ ق، به نقل از دو نفر جوان، گفت: 

شخصي به نام دکتر محمد...، که مدت سي سال است در آمريکا زندگي مي‏کند، دو هفته پيش به تهران آمده گوسفندي را به نام حضرت ابوالفضل عليه‏السلام قرباني نمود و گوشت آن را بين شيعيان تقسيم کرد و مجددا به آمريکا برگشت. از دکتر پرسيدند: شما که اين مدت طولاني در خارج بوديد، چگونه به تهران آمديد و دست به اين کار زديد و بعد هم عجولانه اقدام به بازگشت کرديد؟! گفت: روزي در واشنگتن با ماشينم در حرکت بودم، يک دفعه متوجه شدم دختر بچه‏اي به طرف ماشينم دويد.

 

57.jpg

 

با توجه کامل فرياد کشيدم يا حضرت ابوالفضل عليه‏السلام و ماشين با يک ترمز سرجايش ميخکوب شد. پيش از اينکه از ماشين پياده بشوم، همه‏اش مضطرب و در فکر بودم و با خود مي‏گفتم: واي، خانه خراب شدم! بيچاره شدم! زيرا قانون تصادفات در آمريکا بسيار سخت است ولي بعد که پايين آمدم و پاي دختر بچه را، که زير ماشين رفته بود، گرفته و کشيدم، بلند شد و ديدم هيچ صدمه‏اي نديده است. اينجا بود که فهميدم از برکت توجه حضرت ابوالفضل عليه‏السلام بوده که دختر بچه صحيح و سالم مانده است. لذا يک قرباني نذر کردم و چون در آمريکا کسي که قابليت مصرف گوشت نذري را داشته باشد به نظرم نرسيد، لذا به ايران آمدم و قرباني را به نام حضرت عباس عليه‏السلام ذبح کرده به دوستان و علاقمندان آن حضرت تقسيم و تقديم نمودم و اينک نيز به آمريکا باز مي‏گردم.

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحات 81 و 82

عشاق الحسین بازدید : 135 سه شنبه 1392/04/04 نظرات (0)

جناب آقاي حاج ابوالحسن شريفي از کرج مرقوم داشته‏اند: حادثه‏اي چند سال قبل در تهران رخ داده است که شرح آن را ذيلا مي‏خوانيد:

در تهران ميدان قزوين، خيابان جمشيد (که در آن زمان محل فساد بود) يک مغازه‏ي مشروب فروشي وجود داشت که صاحب آن يک نفر ارمني بود و آن مغازه پاتوق راننده‏هاي تريلي (تريلر) و باري و غيره به شمار مي‏رفت، مرد ارمني، که صاحب مغازه بود روي  ارادتي که به حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام داشت عکسي که آن حضرت را سوار اسب نشان مي‏داد، بالاي سر خود نصب کرده بود و براي آن احترام خاصي قائل بود.

روزي سه نفر راننده تريلي وارد مغازه مي‏شوند و از فرد ارمني مشروب مي‏خواهند. فروشنده سه ليوان شراب برايشان مي‏آورد. يکي از آنان يک ليوان ديگر درخواست مي‏کند و فروشنده ارمني از دادن ليوان اضافه خودداري مي‏ورزد، زيرا معتقد بود که نبايد به هر راننده يک ليوان بيشتر مشروب داد، چون مستي به وجود آورده و مشکلاتي فراهم خواهد کرد، فرد راننده اظهار مي‏دارد براي خودم نمي‏خواهم و وقتي ليوان شراب را مي‏گيرد (نعوذ بالله) به روي عکس مبارک حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام مي‏پاشد و اظهار مي‏کند که: اين هم سهم ايشان! 

 

31.jpg

 

شخص ارمني، وقتي اين جسارت فجيع را از راننده بي دين مي‏بيند خيلي ناراحت شده، آنان را از مغازه بيرون مي‏کند و مغازه را تعطيل اعلام مي‏نمايد، سپس از شدت ناراحتي در داخل مغازه مشغول گريه مي‏شود، آن سه نفر بعد از خارج شدن از مغازه، با يکديگر مشاجره مي‏کنند که چرا اين عمل انجام شد؟ نهايتاً دو نفر از آنان با هم تصميم مي‏گيرند، که وقتي با تريلي‏هايشان از شهر خارج شدند، در بيابان، راننده‏اي را که اين جسارت را کرده بکشند و جسدش را در بيابان بيندازند.  اين دو نفر از آن مرد خبيث جلوتر راه افتادند که با هم تصميم لازم را بگيرند. وقتي که وارد خيابان قزوين شدند تا به طرف تريلي‏هاي خود بروند، نفر سوم که همان فرد گستاخ باشد و از آنان عقب مانده بود وقتي خواست از جوي آب کنار خيابان بگذرد، پايش به جدول کنار خيابان برخورد کرد و با صورت به وسط خيابان افتاد. در همين حال يک تريلي آهن کش که با بار آهن در حال عبور بود از روي اين شخص گذشت و او را از کمر دو نيم ساخت، مردم جمع شدند و راننده تريلي هم توقف کرد.

پليس نيز سر رسيد و به زودي جمعيتي انبوه گرد آمدند آن دو راننده‏ي ديگر، که فاصله‏اي از آن جمعيت داشتند، وقتي متوجه اين حادثه شدند جلو آمدند و شرح ماجرا را به پليس گفتند و افزودند که تصميم داشته‏اند به علت جسارتي که وي به حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام نموده بود او را بکشند که حضرت عباس عليه السلام زحمت آنها را کم کرد. وقتي پليس اين مطلب را از آنان شنيد، براي روشن شدن قضيه همراه آن دو نفر و جمعي ديگر به خيابان جمشيد، که محل شراب فروشي بود، رفتند، ديدند مغازه تعطيل است درب مغازه را زدند صاحب مغازه که همان ارمني بود در را باز کرد پليس و همراهان وارد شدند، ديدند مرد ارمني مشغول گريه مي‏باشد، وقتي چشمش به راننده‏ها افتاد از آن دو نفر پرسيد: آن مرد کافر چه شد؟! وقتي آنان گفتند که وي به جزاي خود رسيده به جهنم وارد شده است، مشاهده کردند که ارمني صاحب مغازه مشغول شکرگذاري به درگاه خداوند متعال شد و عکس حضرت را نشان داد که هنوز خشک نشده بود. پليس هم صورت جلسه‏اي تهيه کرد و راننده‏ها را مرخص نمود و گفت: بقيه مسؤليت با خودم که جوابگوي قانون خواهم بود. وقتي ماجرا را به اداره گزارش کرد، خود او مورد تشويق هم قرار گرفت و هيچ گونه مسئوليتي متوجهش نگرديد.

 

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحات59  تا 62

عشاق الحسین بازدید : 124 سه شنبه 1392/04/04 نظرات (0)

جناب آقاي حاج مهدي اخروي، که از بازاريان محترم و معتمد شهرستان خوي مي‏باشد و الحمدلله فعلا در حال حيات است نقل مي‏کند.

قبل از احداث جاده‏ي جديد، روزي از شهرستان اروميه مي‏آمديم، بالاي گردنه قوشچي به عده‏اي از همشهريان خود برخورد کرديم که سخت وحشت زده بودند، در ميان آنها يک نفر از آقايان محترم رياضي بود تا مرا ديد آمد و دستم را گرفته و گفت: آقاي اخروي، بيا کرامت حضرت ابوالفضل عليه‏السلام را به تو نشان بدهم و افزود: اتوبوس ما از سر گردنه به طرف دره اقلاً پانصد متري چپ و سرنگون شد، تمامي مسافرين يک دفعه به صداي بلند گفتند: يا اباالفضل عليه‏السلام آنگاه درب ماشين به خودي خود باز شد و مانند ستوني محکم به زمين چسبيد. همين امر، اتوبوس را نگه داشت و ما به سلامت از آن خارج شديم. 

 

55.jpg

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحه 84

عشاق الحسین بازدید : 111 سه شنبه 1392/04/04 نظرات (0)

حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ عيسي اهري فرمودند: در اهر راننده‏اي بود که مسلمان شده و وي را مشهدي احمد هارتن مي‏ناميدند علت مسلمان شدن وي آن گونه که خودش تعريف مي‏کرد چنين بود، مي‏گفت: از تبريز به سمت کوه گويجه بيل در حرکت بودم از گردنه که سرازير شدم يک دفعه ديدم فرمان ماشين بريده و اتومبيل به طرف دره در حرکت است: ناگهان گفتم: يا اباالفضل و با گفتن اين کلام ماشين همانجا متوقف شد و مردم صحيح و سالم از ماشين بيرون آمدند فرداي آن روز جرثقيل آورده ماشين را به داخل جاده کشيديم.

هارتن مسلمان شد و اسمش را احمد گذاشت.

 

75.jpg

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحات68  و69 

عشاق الحسین بازدید : 131 سه شنبه 1392/04/04 نظرات (0)

حجة الاسلام و المسلمين آقاي شيخ علي اکبر مهدي‏پور طي مرقومه‏اي نقل کردند: 

1. در فروردين ماه سال 1373 ش براي صله‏ي ارحام عازم بندرعباس بودم. در مسير بندرعباس با مسجد بسيار با شکوهي به نام مسجد حضرت ابوالفضل عليه‏السلام مصادف شدم که داراي مرافق بسيار فراواني بود. مراکز درماني و ساختمانهاي عام المنفعه‏اي را در اطراف مسجد ساخته و وقف آن کرده بودند، و مسجد و ساختمانهاي تابعه با کاشيهاي بسيار زيبايي مزين شده بود، حتي دو محل پمپ بنزين نيز که در دو طرف جاده و در مجاورت مسجد قرار داشت، با همان کاشيکاريهاي مسجد تزيين شده بود. عظمت، جذابيت چشمگير مسجد، و عدم هماهنگي آن با بيابان برهوتي که مسجد با آن همه منضمات در وسط بيابان جويا شدم. گفتند: که اين مسجد داستان جالبي دارد و آن اينکه: روزي يکي از رانندگان تريلي که از اين نقطه عبور مي‏کرده خوابش مي‏برد. ماشين از جاده خارج مي‏شود در حالي که يک طرف تريلي کاملا از زمين فاصله گرفته بوده، در سراشيبي قرار مي‏گيرد. راننده از خواب بيدار مي‏شود و خود را در کام مرگ مي‏بيند، و يک مرتبه فرياد مي‏زند: يا اباالفضل!  در همان لحظه مشاهده مي‏کند که دو دست در فضا ظاهر شد و تريلي را به طرف جاده هل داد. سپس با کمال تعجب مي‏بيند که چرخهاي تريلي بر روي زمين قرار گرفت و ماشين به صورت اعجاز آميزي به جاده بازگشت و تحت کنترل راننده در آمد. راننده‏ي تريلي با ديدن اين کرامت باهره از ماشين پياده مي‏شود و آن نقطه را علامت مي‏گذارد. آنگاه به وطن خود مي‏رود، اموال منقول و غير منقول خود را مي‏فروشد و به تأسيس اين مسجد و ساختمانهاي تابعه اقدام مي‏کند. با پخش خبر اين کرامت، ديگر رانندگان و افراد خير نيز به ساختمان آن کمک مي‏کنند تا، چنان که مي‏بينيد، اين مجتمع بزرگ حضرت ابوالفضل عليه‏السلام به صورت بسيار آبرومندي در وسط بيابان ساخته مي‏شود. 

 

65.jpg

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحات 90 و 91

عشاق الحسین بازدید : 122 سه شنبه 1392/04/04 نظرات (0)

آقاي محمد کريم محسني آموزگار دبستانهاي شهرستان خرم آباد از قول يکي از دوستانش به نام آقاي احمد کاووسي که ايشان نيز آموزگار است چنين تعريف مي‏کند: 

چند سال پيش براي استفاده از مرخصي عازم اهواز بودم. در بين راه، در محلي که به نام «تنگ فني» معروف است و گردنه‏ي خطرناکي دارد، کاميوني را ديدم که قسمت جلوي آن در دره فرو رفته و در حالت ترس آوري قرار گرفته بود، به وجهي که اگر چند نفر اندک فشاري به آن وارد مي‏کردند به عمق دره سرنگون مي‏شد ما اتومبيل خودمان را متوقف کرديم که به آن کاميون نگاه کنيم، در اين هنگام ديدم عده‏اي در کنار همان کاميون نشسته و مشغول خوردن کباب  هستند! آنها همين که ما را ديدند به خوردن دعوتمان کردند.

 

72.jpg

 

دعوت آنان را پذيرفتم و از اتومبيل پياده شده جوياي قضيه شديم معلوم شد که ترمز کاميون مزبور از ابتداي سرازيري تنگ فني بريده مي‏شود راننده که مردي مسيحي است و به اتفاق خانواده‏اش سفر مي‏کرده دست و پاي خود را گم مي‏کند و در عين حال نيز هر لحظه بر سرعت کاميون افزوده مي‏شود راننده مي‏بيند چاره‏اي ندارد به عيسي و موسي عليه‏السلام و ديگر پيامبران متوسل مي‏شود اما از اين کارها و دعاها نتيجه نمي‏گيرد کاميون به لب پرتگاه مي‏رسد که در اين اثنا طفل خردسالش بي اختيار فرياد مي‏زند: يا حضرت عباس عليه‏السلام! و کاميون غفلتا متوقف مي‏شود گويي دستي قوي و مافوق تصور جلوي آن را مي‏گيرد! مرد مسيحي که از اين کرامت مبهوت شده است پس از پياده کردن افراد خانواده‏اش به سراغ روحانيون مذهب شيعه مي‏رود و به دين اسلام در مي‏آيد و اينک گوسفندي را که وي نذر کرده بود ذبح کرده و آنان مشغول خوردن کباب آن بودند و اغلب رهگذران را نيز اطعام مي‏نمودند.

 

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحات70 و 71

عشاق الحسین بازدید : 102 سه شنبه 1392/04/04 نظرات (0)

حجة الاسلام و المسلمين آقاي سيد عطاء الله معنوي، تحت عنوان «کرامتي از حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام و شفاي يک فردي که يک دفعه نابينا مي‏شود و پس از 33 ساعت بينايي او بر مي‏گردد» مرقوم داشته‏اند: 

شخص مذکور جواني است 32 ساله، به نام محمد عظيمي، فرزند حاج شيخ مهدي عظيمي ساکن شهرستان اراک که از روحانيون و ائمه‏ي  جماعت شهر و از اساتيد حوزه و دانشگاه است و در اين تاريخ، هر دو، در قيد حياتند. ماجرا از اين قرار است که محمد آقا، فرزند ارشد ايشان، شب پنج شنبه 4 ذي الحجةي سال 1416 ق (برابر با 14 / 2 / 74) سوار بر موتور گازي به سمت منزل مي‏رفته است. مقداري از راه را که طي مي‏کند، يک دفعه بدون اينکه به زمين بخورد و يا ضربه‏اي ببيند، احساس مي‏کند که دو چشمش چيزي را نمي‏بيند و بينايي‏اش را از دست داده است ابتدا فکر مي‏کند که لابد چشمش تار شده و عارضه‏ي آن موقتي است اما بعدا معلوم مي‏شود که خير، نور چشم به کلي از دست رفته است، و بالأخره با همان موتور کورکورانه «به کمک قرائن قبلي که آن راه را قبلا مي‏پيموده است» خود را به منزل مي‏رساند و زنگ درب را به صدا در مي‏آورد. 

پدرش مي‏گويد: قريب به يک ساعت بود که از مسجد به منزل آمده بودم. در را باز کردم، محمد گفت: بابا بگو، مادرم بيايد دست مرا بگيرد و بياورد داخل حياط! بالأخره دست او را گرفته و به خانه بردم باري، او را همان شب به بيمارستان امير کبير اراک، مي‏برند، اطباي آنجا وي را معاينه مي‏کنند و مي‏گويند ساختمان چشم، هيچ ايرادي ندارد. عارضه، احتمالا مربوط به اعصاب و روان است. تا نيمه شب آنجا بوده و سپس به منزل بر مي‏گردند. فردا که روز پنج شنبه باشد مجددا او را نزد اطباي متخصص ديگر برده، همه‏ي آنها مي‏گويند: چشم شما از نظر ساختمان هيچ اشکالي ندارد جز آنکه در انتهاي چشم سرخيي وجود دارد که معلوم نيست چه مي‏باشد، غده يا لخته‏ي خون؟

مخفي نماند که قبل از ظهر روز پنجشنبه، يکي از علماي سادات شهر، به نام حجة الاسلام آقاي حاج سيد محمد معنوي، را که از اهل منبر بوده و فعلا در قيد حياتند و از سادات خيلي معزز و محترم و معظم شهر هستند و 90 سال يا بيشتر سن دارند مي‏آورند و ايشان روضه پنج تن آل عبا را خوانده و ضمن آن به حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام متوسل شدند و براي ايشان دعا مي‏کنند.

بعد از ظهر پنجشنبه بيمار را نزد دکتر جميليان چشم پزشک معروف شهر مي‏برند و او نيز نظر مي‏دهد که چشم از لحاظ ساختمان ايرادي ندارد و پس از آن او را به دکتر مهدي نشاط فر متخصص اعصاب و روان و مغز نشان مي‏دهند و او هم پس از معاينه دقيق نوار مغزي مي‏گيرد و نسخه مي‏دهد و مي‏گويد که 10 روز بايد اين قرصها و داروها را مصرف کند و سپس آماده شود تا براي معاينات دقيق‏تر به تهران اعزام شود. اگر مورد خاصي نباشد تقريبا بعد از شش ماه به طور نسبي بينائي خود را به دست خواهد آورد. (اين صحبتها را با همراهان ايشان داشته‏اند ولي در نزد بيمار او را دلداري مي‏دهند.)

 

10.jpg

 

مشاراليه با ناراحتي شب جمعه را مي‏خوابد و بعد از نيمه شب (مي‏گويد با زنگ ساعت 3 بعد از نيمه شب بود) بر مي‏خيزد و قدري  آب مي‏نوشد و مجددا مي‏خوابد.  باز با زنگ ساعت 4 از خواب بيدار مي‏شود و بر مي‏خيزد وضو مي‏گيرد و نماز صبح را مي‏خواند (البته هنوز چشمانش نمي‏بيند) و بعد از نماز دوباره مي‏خوابد... ساعت 6 صبح مجددا بيدار مي‏شود ولي هنوز نابيناست و چشم نمي‏بيند پدرش چون در دانشگاه کلاس داشت از خانه خارج شده و به دانشگاه مي‏رود و محمد دوباره مي‏خوابد. خودش مي‏گويد: شايد 10 دقيقه از خوابيدن من بيشتر نگذشته بود که يک دفعه ديدم آقاي معنوي از در خانه وارد شد و گفتند: محمد آقا، برايت دکتر آوردم من چيزي را نمي‏ديدم ولي حس مي‏کردم که خانه بسيار روشن است؛ روشني عجيبي، آقايي از من سؤال کرد دکترها چه گفتند؟

گفتم: آقا قرار است مرا به تهران بفرستند براي «سي تي اسکن» و معاينات ديگر. فرمودند: احتياج به دکتر نداريم! صداي گريه‏ام بلند شد گفتم: آقا: شما دارو و درمان کنيد، فرمود: ما حاجت به دارو و درمان نداريم. گفتم: پس دستي بکشيد شفا دهيد، فرمود: من دست در بدن ندارم! و به آقاي معنوي امر کردند که شما دستي به چشم ايشان بکشيد! حاج آقا هم دستي به چشم من کشيدند يک مرتبه ديدم که مي‏بينم و نور به چشمانم برگشته است و آن آقا، که لباس عربي بلند بر تن داشتند و آقاي معنوي (بدون اينکه ديگر با من حرفي بزنند)  برخاستند و از در اتاق بيرون رفتند. من به آنها نگاه کرده و بلند گريه مي‏کردم، اهل خانه دور من جمع شده بودند آنها به داخل حياط رفتند تا نزديک درب حياط آن آقايان را ديدم هنوز از داخل حياط بيرون نرفته بودند که ناگهان غيبشان زد من بلند بلند گريه مي‏کردم اهل خانه مرا صدا زدند برخاستم و ديدم همه جا را مي‏بينم بدون اينکه يک دانه قرص خورده باشم! صبح منزل آقاي معنوي رفتم و ماجرا را براي ايشان تعريف کردم. آقا خيلي متأثر شدند و گريه کردند و از شفاي من خوشحال شدند بعدا نزد آقاي دکتر نشاط فر رفتم و ايشان گفتند: داروها خوب زود اثر کرد؟

گفتم: اصلا دارو نخوردم! ماجرا را تعريف کردم. تعجب کرد و تصديق نمود. دوباره مرا معاينه کرد و گفت: اصلا اشکالي در چشم تو وجود ندارد. و قرمزي مزبور هم ديده نمي‏شود و اين يک شفاي الهي است. حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد محمد معنوي که نام ايشان در اين کرامت برده شده از علماي متقي و زاهد و سادات جليل القدر در شهرستان اراک مي‏باشد که در توسل به خاندان عصمت و طهارت اخلاص عجيبي دارد و در شهرستان مزبور بسيارند مردمي که با مراجعه به ايشان و دعا و توسل وي به اهل‏بيت بيماران آنها شفا يافته و مشکل آنان به لطف الهي و عنايت خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله برطرف گرديده است.

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحه 91 تا 95

عشاق الحسین بازدید : 117 سه شنبه 1392/04/04 نظرات (0)

آيت الله آقاي حاج سيد محمود مجتهد سيستاني (ره) نقل کرده‏اند:

آقاي مجتهد سيستاني در مراسم شيعه شدن راننده‏ي مسيحي، که در محضر مبارک مرحوم آيت الله العظمي آقاي حاج سيد يونس اردبيلي صورت گرفت، حضور داشتند و قضيه در آن زمان از مشهورات بوده است. اين شخص سعادتمند که مسيحي مذهب بوده است با کاميون خود در گردنه‏هاي.. رانندگي مي‏کرده است، گردنه‏هاي مزبور خيلي خطرناک است: ماشين کيلومترها از دامنه‏ي کوهها بالا مي‏رود، به طوري که سطح زمين معلوم نمي‏شود و از آن مکان غير از غبار چيزي پيدا نيست و کأنه مثل آب دريا است و اگر کسي از بالا به پائين بيفتد هيچ اثري از او باقي نمي‏ماند. خلاصه، در حين رانندگي، ماشين مرد مسيحي از جاده خارج شده و به طرف پائين سرازير مي‏شود، حين سقوط، در حالي که راننده و کاميون بين زمين و آسمان قرار داشته‏اند از ته دل صدا زد: يا اباالفضل! 

 

71.jpg

 

يک مرتبه به طرز اعجاب انگيزي يک دست بزرگ ظاهر مي‏شود، کاميون را مي‏گيرد و روي جاده اصلي مي‏گذارد، مسيحي خوشبخت که اين کرامت بسيار عجيب را از آن حضرت مشاهده مي‏کند مستبصر شده، به مشهد مقدس مي‏آيد و در خدمت آيت الله العظمي حاج سيد يونس اردبيلي شيعه مي‏شود.

 

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحات72 و 73

عشاق الحسین بازدید : 141 سه شنبه 1392/04/04 نظرات (0)

جناب آقاي قنبر علي صرامي، ساکن فروشان (سده) مي‏نويسد: 

روز جمعه‏اي بود، تعدادي کارگر را به کارخانه چرمسازي که متعلق به پدرم بود مي‏بردم فرق آن روز با روزهاي ديگر آن بود که روزهاي گذشته پسر دوم من که 2 ساله بود همراه من بود. اما آن روز او را نياورده بودم همچنين پدرم روزهاي گذشته همراه من بود ولي وي نيز آن روز در اثر کسالتي که داشت با من نيامده بود. به همسرم هم گفته بودم اگر امروز به منزل نيامدم منتظرم نباشيد. کارگرها را به کارخانه رساندم و برگشتم، در برگشت به آينه نگاه مي‏کردم تا ماشينهايي که در ديدم قرار داشتند زحمتي برايم فراهم نسازند يک دفعه ديدم جاده از کنترل من خارج شد و با ماشين در حال حرکت به کانالي که پر از آب بود سقوط کردم بعد از سقوط به اين فکر افتادم که چه بايد کرد؟

دقايقي بعد به يادم آمد تا حدودي شنا بلد هستم سپس متوجه درب ماشين شدم که درب را باز کنم و خودم را نجات دهم به درب ماشين فشار آوردم ولي درب باز نشد با مشت و کله به درب کوبيدم اما فشار آب مانع از آن بود که دربها باز شود. 

 

88.jpg

 

اواسط آبان ماه و هنگام سردي هوا بود لذا شيشه‏ها را بالا برده بودم هر چه تلاش کردم شيشه‏ها را پائين بياورم نشد آب هم کم کم از  درزهاي ماشين به داخل نفوذ مي‏کرد ماشين من وانت بود و اطاق ماشين پر از آب شده بود يعني در آب فرو رفته بودم ديگر کم کم قطع اميد کردم و مرگ را به چشم خويش ديدم از پشت صندلي برخاستم نشستم و شهادتين را همراه با آيه‏ي شريفه (انا لله و انا اليه راجعون) خواندم. مي‏دانستم که بر اثر آب جنازه انسان باد مي‏کند و در آن حال مشکل است که جنازه را از پشت فرمان ماشين در بياورند. و نيز در اين فکر بودم که به همسرم گفته بودم: «منتظرم نباش» (آن زمان همسرم حامله بود) و او تا کي بايد دنبال من بگردد؟ از جهتي هم خوشحال بودم پدر و فرزندم همراه من نيستند و الا الان آنها هم مثل من گرفتار بودند در اين انديشه‏ها بودم و انتظار مرگ را هم مي‏کشيدم که ناگاه نيرويي مرا از جا بلند کرد در حالي که به همه توان فرياد مي‏زدم يا اباالفضل عليه‏السلام به سمت درب اتومبيل دست بردم همين که دست با درب تماس گرفت بدون آنکه فشاري بياورم ديدم درب باز شد از ماشين خارج شدم و شناکنان تا ديواره کانال پيش رفتم در آنجا به علت لغزندگي نتوانستم از آب بالا بيايم لذا شناکنان خودم را به لوله‏اي که از وسط کانال رد شده بود رساندم و آن را گرفتم و بالا آمدم. 

حالا خودتان قضاوت کنيد، درب اتومبيلي با آن همه فشار آب آيا در حد قدرت من بود که درب را باز کنم؟ اگر مي‏شد پس چرا اول که اين کار را کردم توفيقي به همراه نداشت؟! ليکن به خودش قسم همين که نام مبارک حضرت اباالفضل عباس عليه‏السلام بر زبانم جاري شد روزنه نجات به رويم گشوده شد بديهي است چون حضرت عباس عليه‏السلام بندگي خدا را کرده خداي بزرگ هم مقام باب الحوائجي را به او عطا فرموده است.

 

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحه 96 تا 98

عشاق الحسین بازدید : 120 سه شنبه 1392/04/04 نظرات (0)

جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ علي اکبر قحطاني فرمودند:

يک نفر راننده به نام حاج درويش اهل بوشهر نقل کرد: يک روز با ماشين کمپرسي همراه کمک راننده در حرکت بوديم ناگاه با ماشيني که تصادف کرده بود برخورد نموديم، از آن گذشتيم و بعد با يک ماشين تريلي روبرو شديم که در مسير ما بر خلاف قانون در حرکت بود خلاصه به قول معروف مرگ را به چشم خود در چند قدمي خويش ديديم که يک مرتبه من و بغل دستي‏ام فرياد زديم: يا اباالفضل عليه‏السلام با گفتن اين کلام ناگهان گويي کسي اطاق تريلي را گرفته به آن طرف که در مسير خودش بود پرت کرد و از جاده خارج شد در حالي که ما و ماشين هيچ کدام به برکت نام مبارک حضرت اباالفضل عليه‏السلام صدمه‏اي نديديم.

 

14.jpg

 

منبع:کرامات باب الحوايج (زندگاني حضرت ابوالفضل العباس و سي و چهار کرامت و عنايت آن حضرت) ؛ سيد بشير حسيني ؛ نسيم حيات صفحه

درباره ما
Profile Pic
هیئت جوانان علمدار امام حسین (ع) اصفهان - بهارستان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 41
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 88
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 100
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 142
  • بازدید ماه : 330
  • بازدید سال : 3,231
  • بازدید کلی : 84,047