loading...
پایگاه جامع جوانان علمدار امام حسین (ع)
عشاق الحسین بازدید : 113 سه شنبه 1392/05/15 نظرات (0)

 

بحر بن کعب (يا ابجر) را آوردند ابراهيم رو به او گفت: راست بگو، در روز عاشورا چه کردي؟ واي بر تو باد! ابجر گفت: کاري انجام نداده ام، فقط روسري زينب را از سرش گرفتم و گواشواره ها را از گوشش کندم، به حدي که گوشهايش را پاره نمود...

ابراهيم در حالي که گريه مي کرد گفت: واي بر تو! آيا چيزي به تو نگفت. ابجر گفت: چرا، او به من گفت: خداوند دستها و پاهاي تو را بشکند و با آتش دنيا قبل از آخرت تو را بسوزاند! ابراهيم رو به او کرد و گفت: اي واي بر تو! آيا از خدا و رسول خدا (ص) خجالت نکشيدي و رعايت حال جد او را ننمودي؟ آيا هرگز دلت به حال او نسوخت و به حال او رقت و رأفت نياوردي؟

 

3.jpg

 

ابراهيم گفت: دستهايت را جلو بيار. او دسته را جلو آورد. در همان لحظه دستور داد آنها را قطع کنند. سپس ابراهيم پاهاي او را نيز قلم نمود و چشمان او را بيرون آورد و با انواع عذاب و شکنجه ها به درک واصل ساخت.

 

 

منبع : دويست داستان از فضايل، مصايب و کرامات حضرت زينب ؛ عباس عزيزي

درباره ما
Profile Pic
هیئت جوانان علمدار امام حسین (ع) اصفهان - بهارستان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 41
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 73
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 83
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 83
  • بازدید ماه : 271
  • بازدید سال : 3,172
  • بازدید کلی : 83,988